«فرگسون، هلن فرگسون. اون دوست شما دکتره، نیست؟ » بله، دکتر خیلی خوبی ست.» |
چه خوب. این روزها کمتر دکتر خوبی این قدر نزدیک جبهه پیدا میشه. ما خیلی به جبهه نزدیک هستیم، نیست؟»
کاملا .» گفت: «جبهه مسخره ای ست، ولی خیلی قشنگه. خیال حمله ندارند؟ » چرا.» پس برای ما کار پیدا می شه. این روزها کاری نداریم.» خیلی وقته پرستارین؟»
از آخر هزار و نهصد و پونزده. من هم با او شروع کردم. یادم می آد تصور احمقانه ای داشتم که ممکنه او هم به همون بیمارستانی بیاد که من کار می کنم. فکر میکردم با شمشیر زخمی میشه، یه دستمال سفید دور سرش می بندند می آرنش. یا شونه ش گلوله می خوره. خلاصه به طوری که منظره ش قشنگ باشه.»
گفتم: «منظره این جبهه که قشنگ هست.»
گفت: «بله، مردم نمی دونند فرانسه چه خبره. اگه می دونستند اصلا جنگ در نمی گرفت. خلاصه با شمشیر زخمی نشد، بمب تیکه پاره ش کرد.»
چیزی نگفتم. فکر میکنید این جنگ همیشه ادامه خواهد داشت؟ » «نه.» پس چه طور تموم میشه؟» یه جایی ش زه می زنه.» «ما زه می زنیم. ما در فرانسه زه می زنیم. ممکن نیست قضیه سوم را
چه خوب. این روزها کمتر دکتر خوبی این قدر نزدیک جبهه پیدا میشه. ما خیلی به جبهه نزدیک هستیم، نیست؟»
کاملا .» گفت: «جبهه مسخره ای ست، ولی خیلی قشنگه. خیال حمله ندارند؟ » چرا.» پس برای ما کار پیدا می شه. این روزها کاری نداریم.» خیلی وقته پرستارین؟»
از آخر هزار و نهصد و پونزده. من هم با او شروع کردم. یادم می آد تصور احمقانه ای داشتم که ممکنه او هم به همون بیمارستانی بیاد که من کار می کنم. فکر میکردم با شمشیر زخمی میشه، یه دستمال سفید دور سرش می بندند می آرنش. یا شونه ش گلوله می خوره. خلاصه به طوری که منظره ش قشنگ باشه.»
گفتم: «منظره این جبهه که قشنگ هست.»
گفت: «بله، مردم نمی دونند فرانسه چه خبره. اگه می دونستند اصلا جنگ در نمی گرفت. خلاصه با شمشیر زخمی نشد، بمب تیکه پاره ش کرد.»
چیزی نگفتم. فکر میکنید این جنگ همیشه ادامه خواهد داشت؟ » «نه.» پس چه طور تموم میشه؟» یه جایی ش زه می زنه.» «ما زه می زنیم. ما در فرانسه زه می زنیم. ممکن نیست قضیه سوم را