نام کتاب: موش ها و آدم ها
دستتو به لباس اون دختره بزنی - فقط می خواسی اونو مثل موش نازکنی - خب ، این دختره بیچاره از کجا میدونس تو فقط می‌خوای لباسشو دست بزنی، اون میخواد فرار کنه، و تو مثل این که موشی باشه نیگرش داشتی ، اون داد میزنه و ما میباس تموم روز و توی راه آب قایم بشیم . آجانام دنبالمون بگردن؛ اونوقت تو تاریکی خودمون رو بیرون بکشیم و یواشکی از اونجا در بریم. هردم ساعت، به همچی چیزی - هردم ساعت . دلم می خواس ترو با یه میلیون موش تو یه قفس می‌ذاشتم تا بازی کنی. ناگهان خشم او از میان رفت. از میان شعله ها به چهره مضطرب لنی نگاه کرد، و سپس شرم زده به شعله آتش چشم دوخت.»
دیگر تاریک شده بود ، اما شعله آتش تنه درختان و پیچا پیچ شاخه‌های بالا را روشن می کرد.
لنی، محتاط و آرام کنار آتش می جنبید تا به کنار ژرژ آمد. روی پاشنه‌هایش نشست . ژرژ قوطی هارا چرخاند تا طرف دیگر آنها گرم شود . می‌خواست تظاهر کند که متوجه حضور لنی ، پشت سر خود نیست .
النی خیلی ملایم گفت « ژرژ.» جوابی نیامد. « ژرژ »

صفحه 19 از 180