کشف کرده بود که فرمینا داثا که داشت تظاهر میکرد در کتابچهاش از درس یادداشت برمی دارد، در واقع مشغول نوشتن یک نامه عاشقانه است. بنابر مقررات آن مدرسه، عدم توجه به درس، کافی بود تا شاگردی را اخراج کنند. بلافاصله لورنزو داثا را به اتاق مدیریت احضار کردند و آن چنان بود که کشف کرد کجای دیوار روش آهنینش سوراخ شده و آب پس میدهد. فرمینا داثا، با آن صداقت ذاتی خود، اذعان کرده بود که نامهای عاشقانه مینوشته است. تقصیر را به گردن گرفته بود. ولی به هیچ وجه حاضر نشده بود نام آن نامزد مخفی را فاش کند. حتی در جلسه محاکمه مدرسه نیز جهت اخراج کردن او از مدرسه و تصمیم نهایی، باز هم امتناع کرده و نامی را بر زبان نیاورده بود. ولی پدرش اتاق خواب او را که تا آن موقع مثل نمازخانه ای بود که نمیشد آن را ملوث کرد، زیر و رو کرد و در ته یک صندوق که دو دریچه مخفی داشت، بسته نامه هایی را یافت که در طی سه سال دریافت کرده و به اندازه همان عشقی که نامه ها نوشته شده بودند، آنها را در ته صندوق پنهان کرده بود. امضای نامه ها هم بسیار واضح و غیرقابل انکار بود، ولی لورنزو داثا، نه آن وقت و نه هرگز، باورش نمی شد که دختر او چیزی بیشتر از آن نامزد مخفی خود بداند. فکر می کرد که او فقط یک تلگرافچی است که دوست دارد ویلون بنوازد.
یقین داشت که رابطه ای آن طور مشکل و درهم پیچیده فقط میتوانست با همدستی خواهرش به وجود آمده باشد. به عبارت دیگر همه چیز زیر سر او بود. حتی به او مهلت نداد از خودش دفاع کند. سوار بر کشتی بادبانی به شهر سان خو آن ؛ دِ لا سیناگا فرستادش. فرمینا داثا هرگز آن آخرین خاطره را فراموش نکرد و تا ابد دل چرکین باقی ماند. در آن بعدازظهری که دم در خانه از عمهاش خداحافظی کرد، عمه ای که در
یقین داشت که رابطه ای آن طور مشکل و درهم پیچیده فقط میتوانست با همدستی خواهرش به وجود آمده باشد. به عبارت دیگر همه چیز زیر سر او بود. حتی به او مهلت نداد از خودش دفاع کند. سوار بر کشتی بادبانی به شهر سان خو آن ؛ دِ لا سیناگا فرستادش. فرمینا داثا هرگز آن آخرین خاطره را فراموش نکرد و تا ابد دل چرکین باقی ماند. در آن بعدازظهری که دم در خانه از عمهاش خداحافظی کرد، عمه ای که در