نام کتاب: عشق در زمان وبا
درد می کند. تنها حس واقعی او این بود که دلش می‌خواست به ضرورت هر چه تمام تر بمیرد. زیرکانه، ابتدا پسرک و بعد مادر را مورد مواخذه قرار داد و بار دیگر عقیده خود را تکرار کرد که علامت بیماری عشق، عینا مثل علامت بیماری وباست. نسخه‌ای از جوشانده های گیاهی برایش نوشت تا اندکی اعصاب او را آرام کند و بعد هم پیشنهاد کرد که بهتر است تغییر آب و هوا بدهد تا جدایی تسکینش بدهد. ولی آنچه فلورنتینو آریثا بدان احتیاج داشت، درست برعکس این معالجات بود. او دلش می‌خواست از شهادتش در راه عشق لذت ببرد.
ترانزیتو آریثا زنی بود دورگه و آزاد با سعادتی غریزی که زودتر از موعد در تنگدستی از دست داده بودش. این بود که از غم عشق پسرش به نحوی لذت می برد که انگار خودش عاشق شده است و رنج عشق می‌کشد. وقتی هذیان می‌گفت برایش جوشانده درست می کرد و رویش را با پتوهای پشمی می‌پوشاند تا مثلا لرزش او را فروبنشاند و در عین حال تشویقش می‌کرد تا از ضعف روحی و جسمی خود لذت ببرد.
به او می گفت: «تا جوان هستی سعی کن تا جایی که می توانی رنج عشق را بچشی، چون این طور چیزها تا آخر عمر نمی ماند.»
طبعا در اداره پست در مورد او طور دیگری فکر می‌کردند. خود را به دست تنبلی سپرده و حواسش چنان پرت بود که پرچم پست‌های وارد شده را عوضی می گرفت. مثلا روز چهارشنبه پرچم کشور آلمان را به روی گونیهای پستی گذاشت که شرکت کشتیرانی لیلاند، آن را از شهر لیورپول انگلستان آورده بود، یا یک روز پرچم آمریکا را روی بسته‌هایی میگذاشت که شرکت کشتیرانی اقیانوس پیما، از بندر سان نازر فرانسه آورده بودشان. سرگیجه عشق پستخانه را به هم ریخته و باعث اعتراض خیلی‌ها شده بود. کم مانده بود اخراجش کنند. ولی لوتار توگوت به

صفحه 101 از 536