نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
هیچ کس نمی دانست آقای شیطانا اصلا اهل کجاست؟ آرژانتین؟ پرتقال؟ یونان؟ و یا کشورهای دیگر که انگلیسی های منزوی و انزوا طلب نسبت به آنها با دیده حقارت می نگرند.
معهذا سه مورد خاصی بود که عامه مردم از آنها اطلاع داشته و مطمئن بودند. منزل شیطانا در محله پارک لین یکی از مجلل ترین و زیباترین خانه های سرتاسر لندن بود. آقای شیطانا برحسب عادت مهمانی های باشکوهی ترتیب می داد، مهمانی های کوچک، بزرگ، مهمانی های ترسناک، مهمانی های جهت اشخاص سرشناس و محترم و بالاخره مهمانی های کاملا عجیب و غریب.
جا
داو
و ظاهرة اکثر مردم از شیطانا می ترسیدند، به ویژه بعضی ها شدیدة از وی خوف و وحشت داشتند. لابد خواهید پرسید چرا و به چه دلیل. خوب معلوم است، به دلیل اینکه شیطانا به اسرار همه واقف بود، لذا اکثرا کسانی که او را می شناختند، می دانستند که شوخی های شیطانا به هیچ وجه شوخی نیست، و با این کار، یعنی شوخی های خود، صرفا قصد دارد به مخاطب خود بفهماند که چنانچه پایش را از گلیمش درازتر کند، اسرار او را برملاء و زندگی او را تباه خواهد کرد و به همین دلیل اکثر مردم سعی داشتند از شوخی کردن با شیطانا قویا اجتناب نموده به هر حال کاری نکنند که به او بر بخورد. ولی امروز، آقای شیطانا با دیدن هرکول پوارو فکر کرد قدری سر به سر این مرد ریزه میزه و به قول خودش مسخره گذاشته و با او شوخی کند به همین جهت به او گفت:
ظاهرا پلیس ها هم نیاز به تفریح دارند. گویا در پیری هوس هنر و هنر آموزی کرده اید، مسیو پوارو؟» پوارو نیز لبخندی زد و در جواب گفت: «گویا سه عدد از این انفیه دانها متعلق به کلکسیون خصوصی شما می باشد؟»
« آدم این ور آن ور که می رود یک چیزهائی هم می خرد، ولی شما باید به منزل من تشریف بیاورید و از کلکسیون اشیاء نفیسی که جمع آوری کرده ام بازدید کنید، چون تنها روی انفیهدان کار نمی کنم.»
احساس می کنم سلیقه ی شما تا حدود زیادی جنبه کاتولیکی دارد.»
بستگی به نظر بینده دارد.» به دنبال این حرف، چشم های شیطانا به گردش در آمده، گوشه ی لبهایش بالا رفت گوئی ناگهان موضوعی به خاطرش آمد، لب هایش را گشود و گفت: «حتی می توانم چیزهائی را نشان دهم که در رابطه با کار شماست مسیو پوارو!»
1 Park Lane

صفحه 3 از 281