اینکه خبری نیست. خوب لابد کار و کاسبی تبهکاران هم کساد شده، یا اینکه صبر کرده اند تا امروز به اینجا دستبرد بزنند؟ به هر حال اگر این کار را بکنند که خیلی جالب خواهد بود.»
ولی پوارو در جواب گفت: «متاسفانه باید به عرض تان برسانم که من هم مثل بقیه صرفا برای تماشا آمده ام.» در همین لحظه زن جوان بسیار زیبایی که کلاه جدیدی از حصیر مشکی و مزین به سه شاخ بر سر داشت و سگ پودل کوچکی را هم بغل کرده به کنار شیطانا آمد و با او گرم گفتگو شد، شیطانا به او گفت: «عزیزم، چرا به مهمانی آن شب نیامدی؟ جایت خالی بود. نمی دانی چه مهمانی گرم و جالبی بود. راستش خیلی ها با من صحبت کردند و حرف هایی هم زدند، ولی خوب یکی از آنها فقط احوالپرسی کرد و بعدش هم تشکر و خداحافظی. نمی دانم شاید از گاردن پارتی آمده بود که این قدر زود رفت.» |
همچنان که شیطانا با این زن جوان صحبت می کرد، پوارو بی اختیار متوجه موهای پشت لب شیطانا شد و پیش خود گفت: «چه سبیل قشنگی، واقعا زیبا، احتمالا تنها سبیلی در لندن است که تا حدودی می تواند با سبیل های من یعنی هرکول پوارو رقابت کند. ولی نه... چون ابهت و جلالی ندارد و از این لحاظ بدون شک قابل مقایسه
با سبیل های من نیست، به هر صورت زیباست و جلب توجه هم می کند.)
ولی تنها سبیل نبود. شیطان به گونه ای در مجامع حاضر می شد که طبیعة توجه همه را به خود جلب می نمود. وی با رفتار و کردارش سعی می کرد حالت اهریمنی به خصوصی را در بیننده تداعی نموده و تجسمی واقعی از
ابلیس را از خود نشان دهد.
لاغر اندام، بلندقد، صورتی کشیده و مغموم، ابروانی پر پشت، مثل شبق مشکی، سبیل های بسیار مرتب و منظم، چرب و براق که طرفین آنها به طور زیبایی خم شده بود. لباس هایش کار بهترین خیاط با طرح هایی عجیب و غریب و سوال برانگیز. هر فرد انگلیسی سالمی، به محض دیدن شیطانا بی اختیار با خود می گفت: «باز هم این مرتیکه شیطانای لعنتی»
سپس حس می کرد که دوست دارد با مشت و لگد به جان او بیفتد!
تمام زنهای شوهردار، دخترهای جوان، خواهرها، عمه ها، خاله ها، مادرها و حتی مادربزرگ ها همه در مورد آقای شیطانا متفق القول بودند و می گفتند: «بله عزیزم، البته که من هم می دانم آقای شیطانا آدم مخوفی است. در عوض ثروتمند هم هست و مهمانی های بسیار مجللی هم ترتیب می دهد. ولی خوب، همیشه سعی می کند اسرار مردم را فاش کرده و آبرو و حیثیت آنها را از بین ببرد.»
ولی پوارو در جواب گفت: «متاسفانه باید به عرض تان برسانم که من هم مثل بقیه صرفا برای تماشا آمده ام.» در همین لحظه زن جوان بسیار زیبایی که کلاه جدیدی از حصیر مشکی و مزین به سه شاخ بر سر داشت و سگ پودل کوچکی را هم بغل کرده به کنار شیطانا آمد و با او گرم گفتگو شد، شیطانا به او گفت: «عزیزم، چرا به مهمانی آن شب نیامدی؟ جایت خالی بود. نمی دانی چه مهمانی گرم و جالبی بود. راستش خیلی ها با من صحبت کردند و حرف هایی هم زدند، ولی خوب یکی از آنها فقط احوالپرسی کرد و بعدش هم تشکر و خداحافظی. نمی دانم شاید از گاردن پارتی آمده بود که این قدر زود رفت.» |
همچنان که شیطانا با این زن جوان صحبت می کرد، پوارو بی اختیار متوجه موهای پشت لب شیطانا شد و پیش خود گفت: «چه سبیل قشنگی، واقعا زیبا، احتمالا تنها سبیلی در لندن است که تا حدودی می تواند با سبیل های من یعنی هرکول پوارو رقابت کند. ولی نه... چون ابهت و جلالی ندارد و از این لحاظ بدون شک قابل مقایسه
با سبیل های من نیست، به هر صورت زیباست و جلب توجه هم می کند.)
ولی تنها سبیل نبود. شیطان به گونه ای در مجامع حاضر می شد که طبیعة توجه همه را به خود جلب می نمود. وی با رفتار و کردارش سعی می کرد حالت اهریمنی به خصوصی را در بیننده تداعی نموده و تجسمی واقعی از
ابلیس را از خود نشان دهد.
لاغر اندام، بلندقد، صورتی کشیده و مغموم، ابروانی پر پشت، مثل شبق مشکی، سبیل های بسیار مرتب و منظم، چرب و براق که طرفین آنها به طور زیبایی خم شده بود. لباس هایش کار بهترین خیاط با طرح هایی عجیب و غریب و سوال برانگیز. هر فرد انگلیسی سالمی، به محض دیدن شیطانا بی اختیار با خود می گفت: «باز هم این مرتیکه شیطانای لعنتی»
سپس حس می کرد که دوست دارد با مشت و لگد به جان او بیفتد!
تمام زنهای شوهردار، دخترهای جوان، خواهرها، عمه ها، خاله ها، مادرها و حتی مادربزرگ ها همه در مورد آقای شیطانا متفق القول بودند و می گفتند: «بله عزیزم، البته که من هم می دانم آقای شیطانا آدم مخوفی است. در عوض ثروتمند هم هست و مهمانی های بسیار مجللی هم ترتیب می دهد. ولی خوب، همیشه سعی می کند اسرار مردم را فاش کرده و آبرو و حیثیت آنها را از بین ببرد.»