«یعنی می فرمائید علاوه بر اشیاء عتیقه، یک موزهی سیاه شخصی هم ترتیب داده اید؟» شیطانا انگشتان خود را به علامت بی اعتنایی به هم زد و گفت: «نه آقا، فکر می کنید من آدمی هستم که چیزهای بچه گانه ای نظیر فنجان جانی برایتون و یا شاه کلید سارق معروفی را جمع آوری کنم؟ خیر. هرگز حاضر نیستم وقتم را برای چنین اشیاء بی ارزشی تلف کنم من چیزهایی را جمع آوری می کنم که در نوع خود منحصر به فرد می باشند.»
لطفا بفرمائید منظور شما از این کلکسیون جنائی که اشاره فرمودید چیست؟»
در اینجا، شیطانا به جلو خم شد در حالی که دو انگشت خود را روی شانه های پوارو گذارده بود، با حالتی مرموز و خیلی شمرده شمرده در جواب گفت: «منظور من کلکسیون آدم هائی است که مرتکب جنایت شده اند.»
پوارو ابروهایش را به حالت تعجب بالا برد و شیطانا در ادامه صحبت هایش گفت: «آها، تعجب کردید. ببینید دوست من، دیدگاه های ما دو نفر در مورد جنایت فرسنگها با هم فاصله دارد، برای حرفه ای هایی مثل شما،
جنایت یک پدیده ی عادی است از شروع تا پایانش مسیر مشخصی دارد، یعنی جنایت، تحقیق، سرنخ و در نهایت دستگیری قاتل (البته فقط در مورد شما که واقعا باهوش و در کار خودتان خبره هستید) ولی برای شخصی مثل من اصلا جالب نیست و هیجانی هم ندارد. من به این آدم های بدبختی که گیر می افتند کاری ندارم، برای من جنبه ی هنری قضیه مهم است و لذا همیشه نیز بهترین شان را انتخاب می کنم و خواهم کرد!»
پوارو مجددا سوال کرد و پرسید: «منظورتان از این بهترین ها» چه کسانی هستند؟» |
آقای عزیز، بهترین ها همانهائی هستند که جنایت کرده و دستگیر نشده اند. اشخاص موفقی که در حال حاضر زندگی بسیار راحت و مرفهی دارند، بدون اینکه کمترین سوء ظنی متوجه آنها باشد. قبول کنید که سرگرمی بسیار جالبی است.»
ولی من اسم این سرگرمی را به هیچ وجه جالب نمی نامم، بهتر است اسم دیگری روی آن بگذارید.» ولی شیطانا بدون توجه به حرف های پوارو، فریاد کوتاهی کشید و گفت: «فکری به مغزم خطور کرد. یک مهمانی شام کوچک و در این مهمانی این کلکسیون به خصوص را به شما نشان خواهم داد. راستش خیلی خیلی جالب و سرگرم کننده خواهد بود. نمی دانم چرا قبلا به این فکر نیفتادم، ولی خوب، هنوز هم دیر نشده. فقط یک هفته به من وقت بدهید. منظورم اینست که هفته ی بعد نه، بلکه هفته ی بعد از هفته ی آینده. شما که حتما وقت خواهید داشت؟ فقط بفرمائید چه روزی؟»
لطفا بفرمائید منظور شما از این کلکسیون جنائی که اشاره فرمودید چیست؟»
در اینجا، شیطانا به جلو خم شد در حالی که دو انگشت خود را روی شانه های پوارو گذارده بود، با حالتی مرموز و خیلی شمرده شمرده در جواب گفت: «منظور من کلکسیون آدم هائی است که مرتکب جنایت شده اند.»
پوارو ابروهایش را به حالت تعجب بالا برد و شیطانا در ادامه صحبت هایش گفت: «آها، تعجب کردید. ببینید دوست من، دیدگاه های ما دو نفر در مورد جنایت فرسنگها با هم فاصله دارد، برای حرفه ای هایی مثل شما،
جنایت یک پدیده ی عادی است از شروع تا پایانش مسیر مشخصی دارد، یعنی جنایت، تحقیق، سرنخ و در نهایت دستگیری قاتل (البته فقط در مورد شما که واقعا باهوش و در کار خودتان خبره هستید) ولی برای شخصی مثل من اصلا جالب نیست و هیجانی هم ندارد. من به این آدم های بدبختی که گیر می افتند کاری ندارم، برای من جنبه ی هنری قضیه مهم است و لذا همیشه نیز بهترین شان را انتخاب می کنم و خواهم کرد!»
پوارو مجددا سوال کرد و پرسید: «منظورتان از این بهترین ها» چه کسانی هستند؟» |
آقای عزیز، بهترین ها همانهائی هستند که جنایت کرده و دستگیر نشده اند. اشخاص موفقی که در حال حاضر زندگی بسیار راحت و مرفهی دارند، بدون اینکه کمترین سوء ظنی متوجه آنها باشد. قبول کنید که سرگرمی بسیار جالبی است.»
ولی من اسم این سرگرمی را به هیچ وجه جالب نمی نامم، بهتر است اسم دیگری روی آن بگذارید.» ولی شیطانا بدون توجه به حرف های پوارو، فریاد کوتاهی کشید و گفت: «فکری به مغزم خطور کرد. یک مهمانی شام کوچک و در این مهمانی این کلکسیون به خصوص را به شما نشان خواهم داد. راستش خیلی خیلی جالب و سرگرم کننده خواهد بود. نمی دانم چرا قبلا به این فکر نیفتادم، ولی خوب، هنوز هم دیر نشده. فقط یک هفته به من وقت بدهید. منظورم اینست که هفته ی بعد نه، بلکه هفته ی بعد از هفته ی آینده. شما که حتما وقت خواهید داشت؟ فقط بفرمائید چه روزی؟»