نام کتاب: زنان کوچک
صدا بزنن. شما چطور تونستید پسرهارو وادار کنید که دیگه دورا صداتون نزنن؟
- اونارو کتک زدم.
جو گفت:
- تصور نمی کنم بتونم عمه مارچ رو کتک بزنم بنابراین باید تحمل کنم.
و آن دو، مشغول گفتگو شدند.
لوری از ایام تحصیل خود در ایتالیا و سوئیس و پاریس سخن می گفت که مدتها در آنجا درس می خوانده و جو با دقت به حرفهایش گوش فرا می داد.
لوری گفت:
- البته حالا هم گهگاه کتاب می خونم.
جو احساس کرد که لوری را دوست دارد. مایل بود بداند که او چند سال دارد اما نمی خواست بپرسد. او به نشانه تأیید حرف او، سر خود را تکان داد و گفت:
- تصور می کنم تا چند وقت دیگه به کالج می روید. بعضی وقتها می بینم که دارید کتابهاتون رو میخونید.
لوری پاسخ داد:
- تا یکی دو سال دیگه نه . تا وقتی هفده سالم نشه نمی تونم بروم .
جو در حالی که به جوان بلند قامتی که می پنداشت یقینا هفده سال دارد ، می نگریست پرسید:
- یعنی هنوز شونزده سالتون نشده؟
- ماه دیگه شونزده ساله میشم.

صفحه 13 از 156