نیک: بهتره که بروم. فکر کنم، پدر احتمالا منتظرم است.
خانم گارنر: خوب، پس بهتره راه بیفتی. راستی میتونی کارل را بفرستی خانه؟
نیک: حتما
خانم گارنر: شب بخیر، نیکی
نیک: شب بخیر، خانم گارنر
نیک از حیاط مزرعه بیرون رفت و به طرف انبار سرازیر شد. جو و فرانک مشغول دوشیدن شیر گاوها بودند.
نیک: شب بخیر، به من خیلی خوش گذشت.
جوگارنر: شب بخیر، نیک..، نمی خواهی برای شام بمانی؟
نیک: نه، نمی توانم. میتوانید به کارل بگویید که مادرش کارش دارد؟
جو و فرانک: باشه، شب بخیر، نیک
نیک با پاهای بدون کفش در امتداد گذرگاه از میان مرغزار پایین تر از انبار قدم زنان گذشت، گذرگاه نرم بود و شبنم های روی گذرگاه روی پاهای او خنک و دلنشین بودند.
نیک از روی حصار در انتهای مرغزار پرید و از میان یک مسیل گذشت، پاهایش در گل مرداب خیس شد، و سپس از میان چوب های خشک درخت راش بالا رفت تا توانست چراغهای خانه روستایی را ببیند. او از روی حصار پرید و دور زد و به ایوان جلویی خانه نزدیک شد. از میان
خانم گارنر: خوب، پس بهتره راه بیفتی. راستی میتونی کارل را بفرستی خانه؟
نیک: حتما
خانم گارنر: شب بخیر، نیکی
نیک: شب بخیر، خانم گارنر
نیک از حیاط مزرعه بیرون رفت و به طرف انبار سرازیر شد. جو و فرانک مشغول دوشیدن شیر گاوها بودند.
نیک: شب بخیر، به من خیلی خوش گذشت.
جوگارنر: شب بخیر، نیک..، نمی خواهی برای شام بمانی؟
نیک: نه، نمی توانم. میتوانید به کارل بگویید که مادرش کارش دارد؟
جو و فرانک: باشه، شب بخیر، نیک
نیک با پاهای بدون کفش در امتداد گذرگاه از میان مرغزار پایین تر از انبار قدم زنان گذشت، گذرگاه نرم بود و شبنم های روی گذرگاه روی پاهای او خنک و دلنشین بودند.
نیک از روی حصار در انتهای مرغزار پرید و از میان یک مسیل گذشت، پاهایش در گل مرداب خیس شد، و سپس از میان چوب های خشک درخت راش بالا رفت تا توانست چراغهای خانه روستایی را ببیند. او از روی حصار پرید و دور زد و به ایوان جلویی خانه نزدیک شد. از میان