پنجره، پدرش را دید که نزدیک میز نشسته و در نور یک چراغ بزرگ، مشغول خواندن است. نیک در را باز کرد و وارد شد.
پدرش گفت: خوب نیکی، روز خوبی داشتی؟
نیک: من روز استثنایی داشتم، پدر. *چهارم جولای* عالی بود.
پدر نیک: آیا گرسنه ای؟
نیک: بله
پدر نیک: کفش هایت را چکار کردی؟
نیک: آنها را در درشکه گارنر جا گذاشتم.
پدر نیک: بیا برویم به آشپزخانه
پدر نیک جلوتر از او با چراغ به طرف آشپزخانه رفت. سپس توقف کرد و در صندوق یخ را بلند کرد. نیک داخل آشپزخانه شد. پدرش یک بشقاب با یک تکه مرغ سرد و یک تنگ شیر با خود آورد و روی میز جلوی نیک گذاشت، و چراغ را نیز روی میز قرار داد.
پدر نیک: مقداری کیک میوه هم داریم. برای سیر شدنت کافی است؟
نیک: عالیه، پدر
پدر نیک روی صندلی دیگری کنار میزی که رومیزی از پارچه روغنی داشت نزدیک نیک نشست، سایه بزرگ پدر نیک روی دیوار آشپزخانه روبروی نیک قرار گرفت.
پدرش گفت: خوب نیکی، روز خوبی داشتی؟
نیک: من روز استثنایی داشتم، پدر. *چهارم جولای* عالی بود.
پدر نیک: آیا گرسنه ای؟
نیک: بله
پدر نیک: کفش هایت را چکار کردی؟
نیک: آنها را در درشکه گارنر جا گذاشتم.
پدر نیک: بیا برویم به آشپزخانه
پدر نیک جلوتر از او با چراغ به طرف آشپزخانه رفت. سپس توقف کرد و در صندوق یخ را بلند کرد. نیک داخل آشپزخانه شد. پدرش یک بشقاب با یک تکه مرغ سرد و یک تنگ شیر با خود آورد و روی میز جلوی نیک گذاشت، و چراغ را نیز روی میز قرار داد.
پدر نیک: مقداری کیک میوه هم داریم. برای سیر شدنت کافی است؟
نیک: عالیه، پدر
پدر نیک روی صندلی دیگری کنار میزی که رومیزی از پارچه روغنی داشت نزدیک نیک نشست، سایه بزرگ پدر نیک روی دیوار آشپزخانه روبروی نیک قرار گرفت.
چهارم جولای روز استقلال آمریکا از انگلستان است.