درست می کرد و در کاغذهایی غیرقابل نفوذ به چربی پیچیده شده بودند و یک ترموس پر از شیر گرم به مدرسه می آمد. اغلب به من می گفت: «من به غذاهایی که دیگران درست کرده باشند اعتماد ندارم.» و اضافه می کرد: «غذاهای رستوران به قیمتشان نمی ارزند.»
وقتی رسیدیم بار سوان پر بود و کاپیتان مرا در سالنی الحاقی که ظاهرا رستوران بود و من برای ورود به آن منع قانونی نداشتم، نشاند. وقتی با صاحب رستوران، چند کلمه ای، صحبت می کرد نگاهش می کردم. صدای رسا و آمرانه اش بر سر و صدای بار غلبه می کرد. شنیدم که می گوید: «دو اتاق تک نفره برای شب.» یک لحظه از خودم پرسیدم که چه کسی قرار است بیاید، اما افکارم به سوی موضوعات جالب تری متوجه شد، چون قبلا حتی رنگ بار را هم ندیده بودم و حالا مسحور شده بودم. همه کسانی که آنجا ایستاده بودند یک عالمه حرف برای گفتن داشتند و همگی خوش خلق به نظر می آمدند. به قایق و سفر درازی که نقشه اش را کشیده بودم فکر کردم، و احساس میکردم که به انتهای کره زمین، به شهر رمانتیک وال پارزو، رسیده ام، و با ملاحان بیگانه ای که در دریاهای هفتگانه ملاحی کرده بودند میگساری میکنم - البته، همه شان کراوات زده بودند، اما شاید برای پیاده شدن در ساحل وال پارزو لازم بود آدم کمی آراسته باشد. چلیک کوچکی که بر روی پیشخوان بود و من خیال میکردم پر از عرق نیشکر است، و یک شمشیر برهنه - قمه سرکج - که به عنوان دکور در بالای سر صاحب بار آویزان بود، به تخیلاتم یاری می رساندند.
کاپیتان گفت: «یک جین - تونیک دوبل، در سر میز، و یک نوشابه گازدار هم برای این پسر.»
از این که او در چنین محیطی کاملا راحت بود در دل تحسینش
وقتی رسیدیم بار سوان پر بود و کاپیتان مرا در سالنی الحاقی که ظاهرا رستوران بود و من برای ورود به آن منع قانونی نداشتم، نشاند. وقتی با صاحب رستوران، چند کلمه ای، صحبت می کرد نگاهش می کردم. صدای رسا و آمرانه اش بر سر و صدای بار غلبه می کرد. شنیدم که می گوید: «دو اتاق تک نفره برای شب.» یک لحظه از خودم پرسیدم که چه کسی قرار است بیاید، اما افکارم به سوی موضوعات جالب تری متوجه شد، چون قبلا حتی رنگ بار را هم ندیده بودم و حالا مسحور شده بودم. همه کسانی که آنجا ایستاده بودند یک عالمه حرف برای گفتن داشتند و همگی خوش خلق به نظر می آمدند. به قایق و سفر درازی که نقشه اش را کشیده بودم فکر کردم، و احساس میکردم که به انتهای کره زمین، به شهر رمانتیک وال پارزو، رسیده ام، و با ملاحان بیگانه ای که در دریاهای هفتگانه ملاحی کرده بودند میگساری میکنم - البته، همه شان کراوات زده بودند، اما شاید برای پیاده شدن در ساحل وال پارزو لازم بود آدم کمی آراسته باشد. چلیک کوچکی که بر روی پیشخوان بود و من خیال میکردم پر از عرق نیشکر است، و یک شمشیر برهنه - قمه سرکج - که به عنوان دکور در بالای سر صاحب بار آویزان بود، به تخیلاتم یاری می رساندند.
کاپیتان گفت: «یک جین - تونیک دوبل، در سر میز، و یک نوشابه گازدار هم برای این پسر.»
از این که او در چنین محیطی کاملا راحت بود در دل تحسینش