غیر از او سگهای دیگری هم بودند که "تونس" ژاپنی و " ایزابل" مکزیکی، از آن جمله بودند، اما فرمانروایی با بوگ بود و باقی با در لانه های خود می خوابیدند یا در فضای گسترده اطراف می چرخیدند. اما بیشتر در لانه های خود بودند و دیر به دیر بیرون می آمدند. در اطراف خانه حدود بیست سگ دیگر پرسه می زدند که بیشتر به روباه شباهت داشتند و اغلب با هم پارس میکردند. بوگ معمولا" نه به داخل ساختمان میرفت و نه مثل سگهای دیگر در لانه میخوابید. بلکه بیشتر در آب گیر ها و برکه های کوچک اطراف شنا میکرد یا با پسران "قاضی میلر" به شکار میرفت یا وقتی "مولی" و" آلیس" دختران قاضی به سواری می رفتند آنها را همراهی میکرد. و از نوه های قاضی مراقبت میکرد تا مبادا درون حفره ای بغلطند . حتی از میان سگهایی که به روباه شباهت داشتند با متانت و آرامی میگذشت و به "توتس" ژاپنی و "ایزابل "مکزیکی نیز توجهی نداشت. این چنین بود که می توانست در میان همه حیوانات آن حدود فرمانروایی داشته باشد.
پدرش "المرو" یک سگ بزرگ "سنت برنارد" بود و سال ها در خانه قاضی زندگی کرده بود. "بوگ" نیز از این سنت دیرینه پیروی کرده بود. مادرش" شمپ" نیز یک سگ گله اسکاتلندی بود. "بوگ" زیاد بزرگ نبود، سنگینی او فقط یکصد و چهل پوند بود. اما همین سنگینی بر او وقار و متانت خاصی را می بخشید. مخصوصا قیافه اش را هیبتی شاهانه می بخشید! "بوگ" در چهار سالی که از عمرش گذشته بود، مانند اشراف با ثروتمندان روستایی زندگی کرده و گاهی هم به شیوه آنان دچار خودخواهی و غرور شده بود اتفاقا این غرور و خودخواهی برازنده اش بود .
قیافه او اصلا حالت سگهای لوس خانگی را نداشت مخصوصا دویدن به دنبال شکار عضلاتش را نیروی بیشتری می بخشید. در سال 1897 که مردم جهان به نواحی منجمد شمالی روی آوردند. "بوگ" نیز ناخواسته به این راه کشیده شد "بوگ" در آن ایام نمی دانست که "مانوئل " کمک باغبان، ناراحتش خواهد کرد. اما، "مانوئل" دیوانه "لاتارچینی" بود و نقطه ضعفی هم داشت که باعث بدبختی اش میشد، یعنی عادت به دزدی داشت، جون بازی قمار پول زیاد تمام نشدنی میخواهد. مانوئل چیزی نداشت. برای این هم شبی که میخواست قمار کند، از غیبت
پدرش "المرو" یک سگ بزرگ "سنت برنارد" بود و سال ها در خانه قاضی زندگی کرده بود. "بوگ" نیز از این سنت دیرینه پیروی کرده بود. مادرش" شمپ" نیز یک سگ گله اسکاتلندی بود. "بوگ" زیاد بزرگ نبود، سنگینی او فقط یکصد و چهل پوند بود. اما همین سنگینی بر او وقار و متانت خاصی را می بخشید. مخصوصا قیافه اش را هیبتی شاهانه می بخشید! "بوگ" در چهار سالی که از عمرش گذشته بود، مانند اشراف با ثروتمندان روستایی زندگی کرده و گاهی هم به شیوه آنان دچار خودخواهی و غرور شده بود اتفاقا این غرور و خودخواهی برازنده اش بود .
قیافه او اصلا حالت سگهای لوس خانگی را نداشت مخصوصا دویدن به دنبال شکار عضلاتش را نیروی بیشتری می بخشید. در سال 1897 که مردم جهان به نواحی منجمد شمالی روی آوردند. "بوگ" نیز ناخواسته به این راه کشیده شد "بوگ" در آن ایام نمی دانست که "مانوئل " کمک باغبان، ناراحتش خواهد کرد. اما، "مانوئل" دیوانه "لاتارچینی" بود و نقطه ضعفی هم داشت که باعث بدبختی اش میشد، یعنی عادت به دزدی داشت، جون بازی قمار پول زیاد تمام نشدنی میخواهد. مانوئل چیزی نداشت. برای این هم شبی که میخواست قمار کند، از غیبت