هیچ سند و مدرکی در دست نبود تا واقعا ثابت کند که چند کشتی غرق شده و چند کشتی از آتش توپهای انگلیسی جان سالم به در برده است. تنها چیزی که واضح و شک و شبهه ای در آن نبود، این بود که دریاسالار یکی از اولین کسانی بود که غرق شد به اضافه گروه کارمندان و ناخدا که بی حرکت سر جای خود مانده بود. و آن کشتی، همان کشتی ای بود که بار آن از سایر کشتی ها خیلی بیشتر بود.
فلورنتینو آریثا از روی نقشه های دریایی آن زمان، مسیر کشتی ها را فراگرفته بود و تصور می کرد که موفق شده است بفهمد که محل غرق شدن کجاست. از میان خلیج بین دو قلعه نظامی یوکا چیکا عبور کردند و پس از چهار ساعت دریانوردی به دریای وسیع مجمع الجزایر رسیدند. آب، چنان صاف بود که مرجانهای کف دریا را میدیدی و میتوانستی آن خرچنگهای بزرگ به خواب رفته را به آسانی به چنگ آوری. هوا چنان لطیف و دریا چنان آرام و بلورین بود که فلورنتینو آریثا خیال می کرد حالت خود اوست که آن طور در دریا منعکس شده است. در انتهای آن آبهای آرام و بی حرکت، در فاصله دو ساعت قایقرانی بعد از بزرگترین جزیره، محلی بود که آن کشتی غرق شده بود.
فلورنتینو آریثا که در زیر آفتاب سوزان و در لباس رسمی و خفه کننده اش، خفقان گرفته بود، نقطه ای را به ائوکلیدس نشان داد و گفت که تا عمق بیست متری پایین برود و هر چه می بیند همراه خود بالا بیاورد. آب، چنان صاف و تمیز بود که جنبش او را در آن پایین به خوبی می دید. مثل یک کوسه، در بین کوسه های آبی رنگ پیش می رفت. کوسه ها دور و برش در حرکت بودند، اما آزاری به او نمی رساندند. بعد دید که در میان مرجانها از نظر ناپدید شد و درست موقعی که فکر می کرد نباید نفسی برایش باقی مانده باشد، صدای او را از پشت سر شنید. ائوکلیدس سرپا
فلورنتینو آریثا از روی نقشه های دریایی آن زمان، مسیر کشتی ها را فراگرفته بود و تصور می کرد که موفق شده است بفهمد که محل غرق شدن کجاست. از میان خلیج بین دو قلعه نظامی یوکا چیکا عبور کردند و پس از چهار ساعت دریانوردی به دریای وسیع مجمع الجزایر رسیدند. آب، چنان صاف بود که مرجانهای کف دریا را میدیدی و میتوانستی آن خرچنگهای بزرگ به خواب رفته را به آسانی به چنگ آوری. هوا چنان لطیف و دریا چنان آرام و بلورین بود که فلورنتینو آریثا خیال می کرد حالت خود اوست که آن طور در دریا منعکس شده است. در انتهای آن آبهای آرام و بی حرکت، در فاصله دو ساعت قایقرانی بعد از بزرگترین جزیره، محلی بود که آن کشتی غرق شده بود.
فلورنتینو آریثا که در زیر آفتاب سوزان و در لباس رسمی و خفه کننده اش، خفقان گرفته بود، نقطه ای را به ائوکلیدس نشان داد و گفت که تا عمق بیست متری پایین برود و هر چه می بیند همراه خود بالا بیاورد. آب، چنان صاف و تمیز بود که جنبش او را در آن پایین به خوبی می دید. مثل یک کوسه، در بین کوسه های آبی رنگ پیش می رفت. کوسه ها دور و برش در حرکت بودند، اما آزاری به او نمی رساندند. بعد دید که در میان مرجانها از نظر ناپدید شد و درست موقعی که فکر می کرد نباید نفسی برایش باقی مانده باشد، صدای او را از پشت سر شنید. ائوکلیدس سرپا