نام کتاب: شیطان به قتل می رسد
پوآرو سرش را به علامت تائید تکان داد و کمیسر بتل از اتاق خارج شد.
خانم الیور کماکان به گریه کردن مشغول بود و همینطور اشک می ریخت.
پوارو به طرف میز بریج رفت و بدون اینکه به چیزی دست بزند، نتیجه ی امتیازات بازی را مورد مطالعه قرار داد و همینطور که سرش را تکان می داد، پیش خودش گفت: «مرتیکهی احمق. اوه، واقعا احمق و چقدر هم خودخواه. خودش را مثل شیطان درست کند و مردم را بترساند. چقدر بچگانه و احمقانه.»
در اینجا در اطاق باز شد و پزشک قانونی با کیف مخصوص
خود وارد شد. به دنبال او کمیسر منطقه که با
کمیسر بتل به صحبت کردن مشغول بود نیز به درون اطاق آمد. نفر آخر عکاس پلیس بود و یک پاسبان که او هم در گوشه ای از هال ایستاد.
ظاهرة اسکاتلندیارد بر طبق روال معمول، کارهای خود را شروع کرده بود.

صفحه 25 از 281