و به دنبال این حرف، چهار بازیکن به اتاق مجاور رفتند. خانم الیور روی یک صندلی در گوشه اطاق نشست و به آرامی شروع کرد به اشک ریختن.
کمیسر بتل گوشی تلفن را برداشت و پس از اینکه شماره ی مورد نظر خود را گرفت، چند لحظه ای صحبت کرد و سپس اظهار داشت: «مقامات پلیس محلی همین الساعه می آیند. بر طبق اوامر صادره، شخص من به عنوان مسئول رسیدگی به این قتل گماشته شده ام. پزشک قانونی نیز هر آن خواهد رسید. راستی مسیو پوارو، به نظر شما چه مدتی از مرگ می گذرد؟ من شخصا حدود یک ساعت و یا قدری بیشتر حدس می زنم.»
من هم با نظر شما موافقم، ولی افسوس که نمی توان دقیقة حدس زد. منظورم اینست که چقدر خوب بود که می توانستیم دقیقة حدس بزنیم و بگوئیم مثلا این مرد یک ساعت و بیست و پنج دقیقه و چهل ثانیه قبل مرده
است.»
کمیسر بتل سرش را همینطوری تکان داد و گفت: «شیطانا درست مقابل شومینه نشسته که مسلما تفاوت هایی را در تعیین ساعت مرگ موجب خواهد شد. شاید از یک ساعت هم بیشتر باشد، ولی به هر حال از دو ساعت و نیم بیشتر نخواهد بود. عجیب اینجاست که هیچ کس نه چیزی شنیده و نه چیزی دیده! قاتل هر کجا بوده ریسک خیلی خطرناکی کرده، چون ممکن بود شیطانا هر آن فریاد بکشد و همه را خبر کند.»
پوآرو در جواب گفت: «ولی شیطانا فریادی نکشید. قاتل خیلی خوش شانس بوده، مع هذا همانطور که شما
گفتید ریسک بسیار خطرناکی کرده است.»
شما چه حدس می زنید مسیو پوآرو؟ منظورم انگیزه ی این جنایت می باشد.» پوآرو با تأنی خاصی در جواب گفت: «بله، همین طوری یک حدس هائی می زنم. ولی قبل از هر چیز بفرمائید ببینم، شیطانا وقتی شما را دعوت می کرد، راجع به انگیزه و ماهیت مهمانی امشب با شما صحبتی هم کرد؟» |
کمیسر بتل با کنجکاوی زیادی به پوآرو خیره شد و گفت: «نه مسیو پوآرو، هیچ حرفی نزد. ممکنه بپرسم چرا؟»
در همین حال صدای آژیر ماشین پلیس به گوش رسید و متعاقبا دق الباب در منزل به صدا در آمد.
کمیسر بتل از جا بلند شد و گفت: «برو بچه های ما هستند، باید به استقبال آنها بروم. موقعش رسیده که کارمان را شروع کنیم. و مسلما موردی را که شما اشاره کردید حتما روشن خواهد شد.»
کمیسر بتل گوشی تلفن را برداشت و پس از اینکه شماره ی مورد نظر خود را گرفت، چند لحظه ای صحبت کرد و سپس اظهار داشت: «مقامات پلیس محلی همین الساعه می آیند. بر طبق اوامر صادره، شخص من به عنوان مسئول رسیدگی به این قتل گماشته شده ام. پزشک قانونی نیز هر آن خواهد رسید. راستی مسیو پوارو، به نظر شما چه مدتی از مرگ می گذرد؟ من شخصا حدود یک ساعت و یا قدری بیشتر حدس می زنم.»
من هم با نظر شما موافقم، ولی افسوس که نمی توان دقیقة حدس زد. منظورم اینست که چقدر خوب بود که می توانستیم دقیقة حدس بزنیم و بگوئیم مثلا این مرد یک ساعت و بیست و پنج دقیقه و چهل ثانیه قبل مرده
است.»
کمیسر بتل سرش را همینطوری تکان داد و گفت: «شیطانا درست مقابل شومینه نشسته که مسلما تفاوت هایی را در تعیین ساعت مرگ موجب خواهد شد. شاید از یک ساعت هم بیشتر باشد، ولی به هر حال از دو ساعت و نیم بیشتر نخواهد بود. عجیب اینجاست که هیچ کس نه چیزی شنیده و نه چیزی دیده! قاتل هر کجا بوده ریسک خیلی خطرناکی کرده، چون ممکن بود شیطانا هر آن فریاد بکشد و همه را خبر کند.»
پوآرو در جواب گفت: «ولی شیطانا فریادی نکشید. قاتل خیلی خوش شانس بوده، مع هذا همانطور که شما
گفتید ریسک بسیار خطرناکی کرده است.»
شما چه حدس می زنید مسیو پوآرو؟ منظورم انگیزه ی این جنایت می باشد.» پوآرو با تأنی خاصی در جواب گفت: «بله، همین طوری یک حدس هائی می زنم. ولی قبل از هر چیز بفرمائید ببینم، شیطانا وقتی شما را دعوت می کرد، راجع به انگیزه و ماهیت مهمانی امشب با شما صحبتی هم کرد؟» |
کمیسر بتل با کنجکاوی زیادی به پوآرو خیره شد و گفت: «نه مسیو پوآرو، هیچ حرفی نزد. ممکنه بپرسم چرا؟»
در همین حال صدای آژیر ماشین پلیس به گوش رسید و متعاقبا دق الباب در منزل به صدا در آمد.
کمیسر بتل از جا بلند شد و گفت: «برو بچه های ما هستند، باید به استقبال آنها بروم. موقعش رسیده که کارمان را شروع کنیم. و مسلما موردی را که شما اشاره کردید حتما روشن خواهد شد.»