نام کتاب: یک عاشقانه آرام
سوخت. نمی خواستم از کودکی تا نوجوانی، تا جوانی تمام چیزی را با لذت، یک لقمه هر صبح، در دهان نهاده باشم که دروغ بوده باشد. هر جا که رفتم، حتی کنار بسیاری از کندوها، عسل راست نیافتم، و زنبوران بیشماری را افسرده و متأسف یافتم، و گریستم.
برای ساختن یک جهان جعلی، که در آن هیچ چیز، همان چیزی نباشد که باید، گروهانی از آدم ها، سرسختانه تلاش کرده اند؛ و ایشان، به احترام همین تلاش جان فرسای غول آسای کمر شکن، دمی به صداقت باز نخواهد گشت؛ دمی.
روزی زنبوری به من گفت: به ما آموخته اند که عسلی بسازیم که از جنس شیره ی گلها نباشد و فشرده ی عطر گلها را در خود نداشته باشد.
- اگر عسل واقعی بسازید، اعدامتان می کنند؟
- اعدام؟چه حرفها! در میان همه ی جانواران جهان، فقط انسانها اعدام می شوند. به وسیله ی انسانها. دیگر هیچ جانوری اعدام نمی شود، و نمی کند.
اگر پدرم، آنوقتها زنده بود، از کندوهای جنگلی، گهگاه، برای مان عسل ناب معطر نیاورده بود، من به خاطر آنکه عسل فروشان عمری فریبم داده بودند، ممکن بود خودکشی کنم یا عسل فروشان را قتل عام کنم، و اگر نکردم، به جای آن، در خلوت، بسیار گریستم، و، گریستم.
روزی از مردی که می گفت عسل اصل را می شناسد پرسیدم: عسلی که بی تردید کار مایه ی زنبوران درستکار بی ریای عاشق گل باشد، کجا می توانم بیابم؟
عسل شناس گفت: در کوهپایه های گل باران بلان؛ جایی که اگر بخواهی، نشانی اش را به تو می دهم - گل، مثل دریا، تو را در خود غرق می کند. من در ساوالان دوستی دارم شک در خلوص عسلش گناه کبیره است.
من، معلم خسته ی ادبیات، شاعری که هرگز نتوانسته بود یک شعر ناب بگوید، در ابتدای تابستان، کارم را که تمام کردم، بارم را بر دوش انداختم و به راه افتادم. از انزلی به سوی گردنه ی حیران و از آنجا به کوهستان هایی با مرزهای دروغین زاده ی زور "
من، شناگر از کودکی در آب غوطه خورده ی شمالی، اگر در دریا به آسانی غرق نمی شوم، در دامنه ی سبلان، به ناگهان، چنان گل باران شدم که یکپارچه خیس از عطر زنده ی گلها، چتری از رویای رنگ بالای سرم گشوده شد، و زیر چتر، کوله ام را زمین گذاشتم روی سبز -

صفحه 5 از 173