نام کتاب: یک عاشقانه آرام
جنگل تو کاغذی ست، تفنگ تو کاغذی، اعتقاد تو به مردم، اعتقادی کاغذی و پارگی پذیر. تو، عطرها را خوانده یی، دشتهارا خوانده یی، نگاه ملتمس بچه ها را خوانده یی .
کتاب، عاشق نمی شود، آواز نمی خواند، پای نمی کوبد، به دریا نمی ترند، درد مردم را حس نمی کند ..
- آرام . آرام عسل! فقط مقدار فاصله، حد ارتفاع صدا را مشخص می کند. من و تو، رو به روی همیم - بی فاصله.
- «آرام، آرام»، باشد؛ گرچه برای آذری کوهی، کوتاه آمدن آسان نیست. من، مدتهای مدید در کوهپایه های ساوالان سخن گفته ام، و باد، همیشه، نیم بیشتر صدای مرا به راهی که می رفته برده است. و مختصری از آن را به گوش مخاطبم رسانده است؛ اما حرفت را چون دست است قبول می کنم. سرت را قدری بیاور جلو تا باز هم آهسته تر بگویم: بهترین دوست انسان، انسان است نه کتاب. کتابها، تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند. معتبرند، نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده، تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند.
تو در کوچه ها انسان خواهی شد نه در لا به لای کتابها.
تو در کوه ها، در جاده ها، در کنار ستمدیدگان واقعی رسم زندگی را یاد خواهی گرفت نه با غوطه خوردن در آثاری که در اتاق های در بسته نوشته شده و نویسندگانش هرگز نسیم را ندانسته اند و قایقی در تن توفان را .... از همه ی اینها گذشته، من عشق کتابی را هم دوست نمی دارم و تسلط کتاب بر خانه را هم. من دوست ندارم که وقتی برای کاری صدایت می کنم، جواب بدهی: «همین صفحه را هم که تمام کنم، می آیم.» من از این جواب بیزارم و از آن کتاب که مثل صخره یی میان دو عاشق قرار می گیرد. می فهمی گیله مرد کوچک؟ می فهمی؟
- ببینم عسل! تو ... تو برای مبارزه با کتاب خوانی، دوره دیده یی؟
- بله .. بله ... من دبیری داشتم که مجموعه یی از شریف ترین دلائل را برای کم خوانی در اختیار داشت. او می گفت: «صد کتاب، برای یک عمر بلند، کافی ست» و آن صد کتاب را هم فهرست کرده بود و آن فهرست را همه ساله تکثیر می کرد و به یک یک شاگردان تازه اش می داد.

صفحه 26 از 173