نام کتاب: یک عاشقانه آرام
- بانوی من! بسیاری از نخستین ها، توهم است؛ نخستین روز، نخستین ساعت، نخستین نگاه، نخستین کلمات عاشقانه ...
یاد، عین واقعیت نیست. تخیل آن است، یا وهم آن. یاد، فریب مان می دهد. حتی عکس ها راست نمی گویند. حتی عکس ها.
چیزی بیش از یاد، بیش از عکس، بیش از نامه های عاشقانه، بیش از تمام نخستین ها عشق را زنده نگه می دارد: جاری کردن عشق: سیلان دائمی آن. در گذشته ها به دنبال آن لحظه های ناب گشتن، آشکارا به معنای آن است که آن لحظه ها، اینک، وجود ندارند.
آتشی که خاکستر شده، عزیز من، آتش نیست - حتی اگر داغ داغ باشد. برادرت از راه می رسد، شاد شاد، با یک بغل سر شاخه و هیمه ی مرطوب.
- نگذاریم شعله بمیرد. فریب حرارت را نخوریم. اصل، رقص شعله هاست نه گل های سرخی زیر قبای خاکستر». عسل! این حرفها را شوهرت یادم داده. باور کنم یا نکنم؟
اینطور است. همیشه هم اینطور بوده. از میدان در ترو! خسته نشو! از در به دری نترس! کمر خم نکن! هیچ تعهدی - جز به وجدانت - نسپار!
در پایتخت، ته مانده ی خویشانم ما را قبول نمی کنند. هیچکس به ما اتاق نمی دهد. یک زن و شوهر جوان باید اجازه ی سازمان امنیت را در اختیار داشته باشند تا بتوانند اتاقی اجاره کنند.
- این اجازه را چطور باید به دست بیاوریم؟ - باید بروید به شهربانی مرکز. همانجا راهنمایی تان می کنند. اینگاه است که می فهمیم حکومت های بد از عاشقان حرفه یی چقدر می ترسند. دوستی خبر می رساند که یک طبقه ی محقر را برای ما آماده کرده اند. | البته آنقدرها هم محقر نیست.| - آغاز می کنیم. - گیله مرد کوچک! «در پی زمانی، آغاز وجود ندارد». تو گفتی.

صفحه 23 از 173