- گم شو! بی سر و پای انگل! گم شو! - اما من تازه عروسی کرده ام. کار می خواهم. زندگی آرامی می خواهم.
- آنچه تو با خودت آورده یی عروس نیست، عفریته یی ست که از آذربایجان آمده برای آشوب: مسلسل کش، آدم کش، دیوانه. عروسی تان هم مصلحتی ست. دستور حزب است. همه ی ما می دانیم.
- اگر سندی در این باره هست، بگشیدمان و راحت مان کنید! |
- احمق! اگر ندی بود که از تو اجازه نمی خواستیم. به چیزی مطمئن هستیم که ند ندارد. به همین دلیل هم، امروز و فردا، مثل سگ، سر به نیست تان می کنیم، می بینید. بدون سند. بدون رد پا.
- او فرزندی در رحم دارد. - با لگد می اندازد.
- اگر با لگد بیندازد و من هنوز زنده باشم، با لگد، لااقل پنجاه تایتان را می اندازم - با یکی از همان مسلسل ها که مدعی هستید همسرم در اختیار دارد ..
لر
صاحبخانه سخت می گرید. همسرش، دختران و پسرانش می گریند.
- اینجا برای شما می ماند. برای همیشه. دست به ترکیبش نمی زنم. اجاره هم نمی دهم. به شرفم! وصیت می کنم بعد از مرگم هم دست به ترکیبش نزنند، و هیچکس به جز شما توی آن کلبه نرود. جای آفتابگردان، خار که نمی خواهم بکارم. یک روز برمی گردید. می دانم. به شرفم! به آبروی حسین! برای تان یک اتاق رو به راه می کنم. فرش می اندازم. تخت می گذارم. یک روز برمی گردید. می دانم. ظالم نمی ماند. به خدایی خدا نمی ماند ..
- عسل! می بینی که مهربانی شمالی، چه رنگی ست؟ - پدر آذری ام نامهربان بود بی انصاف؟
- خدا نکند همچو حرفی را بزنم؛ اما رنگ مهربانی هایشان با هم خیلی فرق دارد. از سبز مغز پسته یی تا شرمه یی و سرخ. من فقط از رنگ حرف می زنم. به شرفم! به چشم پدری!
- آنچه تو با خودت آورده یی عروس نیست، عفریته یی ست که از آذربایجان آمده برای آشوب: مسلسل کش، آدم کش، دیوانه. عروسی تان هم مصلحتی ست. دستور حزب است. همه ی ما می دانیم.
- اگر سندی در این باره هست، بگشیدمان و راحت مان کنید! |
- احمق! اگر ندی بود که از تو اجازه نمی خواستیم. به چیزی مطمئن هستیم که ند ندارد. به همین دلیل هم، امروز و فردا، مثل سگ، سر به نیست تان می کنیم، می بینید. بدون سند. بدون رد پا.
- او فرزندی در رحم دارد. - با لگد می اندازد.
- اگر با لگد بیندازد و من هنوز زنده باشم، با لگد، لااقل پنجاه تایتان را می اندازم - با یکی از همان مسلسل ها که مدعی هستید همسرم در اختیار دارد ..
لر
صاحبخانه سخت می گرید. همسرش، دختران و پسرانش می گریند.
- اینجا برای شما می ماند. برای همیشه. دست به ترکیبش نمی زنم. اجاره هم نمی دهم. به شرفم! وصیت می کنم بعد از مرگم هم دست به ترکیبش نزنند، و هیچکس به جز شما توی آن کلبه نرود. جای آفتابگردان، خار که نمی خواهم بکارم. یک روز برمی گردید. می دانم. به شرفم! به آبروی حسین! برای تان یک اتاق رو به راه می کنم. فرش می اندازم. تخت می گذارم. یک روز برمی گردید. می دانم. ظالم نمی ماند. به خدایی خدا نمی ماند ..
- عسل! می بینی که مهربانی شمالی، چه رنگی ست؟ - پدر آذری ام نامهربان بود بی انصاف؟
- خدا نکند همچو حرفی را بزنم؛ اما رنگ مهربانی هایشان با هم خیلی فرق دارد. از سبز مغز پسته یی تا شرمه یی و سرخ. من فقط از رنگ حرف می زنم. به شرفم! به چشم پدری!