نام کتاب: یک عاشقانه آرام
و کوچک شدن یعنی فروریزش.
بیا تلاش کنیم، با تمام توان مان، که فرو نریزیم - به هیچ دلیل، تحت هیچ شرایطی و حقیر نشویم؛ حتی اگر در نهایت حقارت، نیروی هزار خورشید در ما باشد.
دیگر در انحنای فضا، منحنی عشق، خود را با هر چرخشی تطبیق نخواهد داد و تن به تکدی گنجی دنج نخواهد سپرد.
آن دو اتاق، ساخته شد اما به عاشقان وفا نکر،د یا کرد- خیلی دیر .
کدام دیر؟ کدام دیر عزیز من؟ برای عاشق، زمان وجود ندارد تا حضورش باعث شود که دیر یا مختصری دیر به قرارگاه برسد. من هزار سال است که زیر باران ایستاده ام؛ در برابر کعبه، زیر تیغ برهنه ی آفتاب؛ در سنگر، به انتظار لحظه ی موعود جاری در تمامی لحظه ها؛ در تن توفان بر فراز بلندترین امواج؛ و «هزار» ابزاری ست که اعتبارش تنها در یادآوری عمق است نه طول. عشق، یک قطار مسافربری نیست تا تو اگر کمی دیر رسیدی، قطار رفته باشد و تو مانده باشی - با چمدان های سنگین، با تأسف. با قطره های اشکی در چشمان حسرت. .
پویش عشق، در خود عشق است نه در گل عطر آگینی که به سینه ی عشق می زنی، یا گردن بند مرواریدی که به گردنش می اندازی. در بی زمانی عشق، حرکت جوهر است و تجزیه ناپذیر از نفس عشق.
- آهای گیله مرد! از مه تخیل تا واقعیت گرسنگی نان برای صبح. در بیافرا فرصتی برای عشق نیست، نه اینکه در بیافرا از ذات عشق خبری نیست. عشق، به چیزی که شبیه آسودگی ست محتاج است؛ حتی اگر در قلب آن آسودگی، اعدام جاری باشد. |
- بانوی آذری من! بیافرا را باید درست کرد نه عشق را ویران؛ و نه آنکه باید بیرون عشق، ساعتی به دیوار زندگی کوبید تا عقربه هایش از دست رفتن چیزی را به ما آگهی کنند. خراب را آباد کنیم نه پرشکوه ترین، سر سبزترین و بار آورترین آبادی روح را خراب. این واقعیتی ست ورای مه - ژرف، مواج، و بسیار تخیلی تر از فشرده ترین مه عالم.
بانو! حتی در بیافرا، مادران، فرزندان شان را دوست می دارند، و شوهران خوب، زنان خوب شان را؛ و آنچه فرصت خودکشی گروهی به ایشان نمی دهد، نوعی عشق است چرا که

صفحه 19 از 173