- نمی شود که کسی ادبیات این آب و خاک را خوانده باشد و بر کنار مانده باشد: «که برد به نزد شاهان، ز من گدا پیامی؟ که به کوی می فروشان، دو هزار جم به جامی» من از عاشقان ناصر خسرو قبادیانی هستم.
- تو که از عشق، چیزی نمی دانستی. - از عشق به زن، نه عشق به مردم سیه روز گار وطن. - این ناصر خسرو تو چکاره است؟ - شاعر است آقا! - کجایی ست؟ - از اهالی قبادیان بلخ است آقا! | - از آذری ها کدام شان را می خواهی؟ - عسل را. - عجب نا کسی هستی تو! منظورم از شاعران بزرگ آذربایجان است.
- باز هم، آقا! فرقی نمی کند. شاعر که نباید قطعأ شعری گفته باشد. شعر آفریدن، بسیار کم از آن است که شعر را زندگی کنیم. یک پرده ی نقاشی بسیار زیبا، سوای آن است که زندگی را به یک پرده ی نقاشی زیبا تبدیل کنیم.
- از حرف زدنت پیداست که چیزهایی می دانی؛ اما دست کم بگو که متعلق به کدام گروه و مکتبی؟ کدام باور؟ کدام راه و رسم؟
- نمی توانم. دائما می اندیشم، شب و روز، در تمام لحظه ها- در باب راهم، مکتبم، مردمم، وطنم. من متعلق به نفرت از اسارتم و نفرت از استبداد؛ اما به باور داشتن، عادت نمی کنم. می گویم: تو هرگز به خاطر وطنی که به عادت دوست داشتنش مبتلا شده یی، به جان نخواهی جنگید.
هرگز به خاطر مردمی که به مهرورزی به ایشان، عادت کرده یی، زندگی نخواهی داد.
نمازی که از روی عادت خوانده شود، نماز نیست، تکرار یک عادت است. نوعی اعتیاد. حرفه یی شدن، پایان قصه ی خواستن است.
- تو که از عشق، چیزی نمی دانستی. - از عشق به زن، نه عشق به مردم سیه روز گار وطن. - این ناصر خسرو تو چکاره است؟ - شاعر است آقا! - کجایی ست؟ - از اهالی قبادیان بلخ است آقا! | - از آذری ها کدام شان را می خواهی؟ - عسل را. - عجب نا کسی هستی تو! منظورم از شاعران بزرگ آذربایجان است.
- باز هم، آقا! فرقی نمی کند. شاعر که نباید قطعأ شعری گفته باشد. شعر آفریدن، بسیار کم از آن است که شعر را زندگی کنیم. یک پرده ی نقاشی بسیار زیبا، سوای آن است که زندگی را به یک پرده ی نقاشی زیبا تبدیل کنیم.
- از حرف زدنت پیداست که چیزهایی می دانی؛ اما دست کم بگو که متعلق به کدام گروه و مکتبی؟ کدام باور؟ کدام راه و رسم؟
- نمی توانم. دائما می اندیشم، شب و روز، در تمام لحظه ها- در باب راهم، مکتبم، مردمم، وطنم. من متعلق به نفرت از اسارتم و نفرت از استبداد؛ اما به باور داشتن، عادت نمی کنم. می گویم: تو هرگز به خاطر وطنی که به عادت دوست داشتنش مبتلا شده یی، به جان نخواهی جنگید.
هرگز به خاطر مردمی که به مهرورزی به ایشان، عادت کرده یی، زندگی نخواهی داد.
نمازی که از روی عادت خوانده شود، نماز نیست، تکرار یک عادت است. نوعی اعتیاد. حرفه یی شدن، پایان قصه ی خواستن است.