نام کتاب: یک روز دیگر
داستان چیک

بگذار حدس بزنم. می خواهی بدانی چرا سعی کردم خودم را بکشم.
می خواهی بدانی چطور زنده ماندم. چرا ناپدید شدم. تمام این مدت کجا بودم. اما اول از همه می خواهی بدانی چرا سعی کردم خودم را بکشم، درست است؟
عیبی ندارد. مردم این کار را می کنند. آنها خودشان را با من مقایسه می کنند. انگار جایی در دنیا خطی کشیده شده و اگر تو هرگز از آن رد نشوی، هیچ وقت تصمیم نمی گیری خودت را از یک ساختمان پرت کنی یا یک قوطی قرص ببلعی - اما اگر از آن خط عبور کردی، اجازه ی این کار را داری. مردم فکر می کنند من از آن خط رد شده ام. از خودشان می پرسند: «ممکن است یک وقت من هم به اندازه‌ی او به آن نزدیک شوم؟»
حقیقت این است، خطی وجود ندارد. این فقط زندگی توست و اینکه چطور آن را خراب کرده ای، و حالا چه کسی هست که نجاتت بدهد.
با چه کسی نیست.

به گذشته که فکر می کنم، می بینم از روزی که مادرم مرد، حدود ده سال قبل، از هم پاشیده شدن من شروع شد. وقتی این اتفاق

صفحه 4 از 203