به سراغ نیمکت تماشاچیها رفتم.
آنچه در اینجا نوشته ام چیزی است که چارلی «چیک» بنه تو در گفتگویی که آن روز صبح با هم داشتیم برایم تعریف کرده که خیلی هم به درازا کشید. به همراه یادداشت های شخصی و صفحاتی از دفتر خاطراتش که بعدا خودم آنها را پیدا کردم. من آنها را در داستانی که در ادامه می آید از زبان او تعریف کرده ام، چون مطمئن نیستم اگر این داستان را از زبان خودش نشنوید، بتوانید باورش کنید.
به هر حال شاید این داستان را باور نکنید.
اما از خودتان بپرسید: آیا هرگز کسی را که دوست داشته اید از دست داده اید و دلتان خواسته است یک بار دیگر با او حرف بزنید، که فرصت دیگری برای جبران گذشته داشته باشید، جبران زمانی که فکر می کردید او برای ابد اینجا خواهد بود؟ اگر این طور است، پس میدانید اگر همهی روزهای باقیماندهی عمرتان را روی هم بگذارید هیچ کدام به اندازه ی آن روزی که آرزو دارید تکرار شود ارزش ندارد.
اگر آن روز تکرار شد چطور؟
مه ۲۰۰۶
آنچه در اینجا نوشته ام چیزی است که چارلی «چیک» بنه تو در گفتگویی که آن روز صبح با هم داشتیم برایم تعریف کرده که خیلی هم به درازا کشید. به همراه یادداشت های شخصی و صفحاتی از دفتر خاطراتش که بعدا خودم آنها را پیدا کردم. من آنها را در داستانی که در ادامه می آید از زبان او تعریف کرده ام، چون مطمئن نیستم اگر این داستان را از زبان خودش نشنوید، بتوانید باورش کنید.
به هر حال شاید این داستان را باور نکنید.
اما از خودتان بپرسید: آیا هرگز کسی را که دوست داشته اید از دست داده اید و دلتان خواسته است یک بار دیگر با او حرف بزنید، که فرصت دیگری برای جبران گذشته داشته باشید، جبران زمانی که فکر می کردید او برای ابد اینجا خواهد بود؟ اگر این طور است، پس میدانید اگر همهی روزهای باقیماندهی عمرتان را روی هم بگذارید هیچ کدام به اندازه ی آن روزی که آرزو دارید تکرار شود ارزش ندارد.
اگر آن روز تکرار شد چطور؟
مه ۲۰۰۶