نام کتاب: یک روز دیگر
می کردم بیدار بمانم. احتمالا غرق این فکر بودم که: «خروجه تمایل» چون بعد از مدتی تابلوی شهر دیگری را دیدم و متوجه شدم خوبی شهرم را به کلی فراموش کرده ام. روی داشبرد مشت کوبیدم. بعد، وسط ---- بزرگراه، دور زدم و در جهت مخالف راندم. اتومبیلی نمی آمد و به هر حال برای من اهمیتی هم نداشت
. به خروجی رسیدم. گاز را فشار دادم. بلافاصله سطح شیب داری دیده شد - سطح شیب داری برای بالا رفتن، نه شیب خروجی سد و با صدایی گوشخراش به طرف آن رفتم. یکی از آن مسیرهای طولانی و پر پیچ و خم بود، و فرمان را تا ته پیچاندم. با سرعت رفتم تا آخر آن و بعد پایین.
ناگهان دو چراغ عظیم، مثل دو خورشید غول پیکر، چشم هایم را کور کرد. بعد بوق کامیونی به شدت به صدا در آمد، بعد برخوردی ناگهانی، بعد اتومبیلم از بالای دیوارهای پرواز کرد و با شدت زیاد روی سرازیری فرود آمد. همه جا شیشه بود و قوطی های آبجو در اطراف بالا و پایین می پریدند و من دیوانه وار به فرمان چسبیده بودم. اتومبیل با تکانی ناگهانی عقب رفت و مرا به جلو پرت کرد. هر طور بود دستگیرهی در را پیدا کردم و آن را محکم کشیدم. آسمان سیاه و علف های هرز سبز و صدایی مثل رعدوبرق و سقوط جسم سختی از بلندی را به صورت صحنه هایی کوتاه به خاطر می آورم.
® چشم هایم را که باز کردم، روی سبزه های مرطوب خوابیده بودم. اتومبیلم تا نیمه در تابلوی اعلانات یک نمایندگی محلی شورولت فرو رفته بود، که معلوم بود به شدت به آن برخورد کرده. در یکی از آن لحظه های به لحاظ فیزیکی عجیب، قبل از آخرین برخورد وسیلهی تقلیه از آن به بیرون پرت شده بودم. در این مورد نمی توانم توضیحی

صفحه 16 از 203