هوا سرد بود و باران سبکی می بارید، اما بزرگراه خالی بود، و من در هر چهار مدیر بزرگراه بالا و پایین رفتم. لأود. فکر می کنید ، اما باز ه دیده
که پلیس بلوی آدم تنهایی به راه اندازی مرا بگیر. اما کسی جلوی ، مرا نگره ست. یکی جا حتی تلوتلو خوران، وارد یکی از آن مه وی پی او کست های شبانه روزی شدم، و از یک، آسیایی، که در مدل بارد ، د. أ. منها، شش قوطی آبجو خریدم.
او پرسید: «بلیط لاتاری؟»
در طی سالها یاد گرفته بودم موقع سستی ظاهری سرحال به خود بگیرم سر یک الکلی در نقش یک آدم حسابی - و تظاهر کردم دارم کمی دربارهی سؤال او فکر می کنم.. .
گفتم: «این دفعه نه.»
او آبجوها را در کیسه ای گذاشت. متوجه نگاه خیرهاش شدم، دو چشم مات و تیره، و با خودم فکر کردم، این آخرین چهره ای است که روی زمین می بینم.
پول خردم را به آن طرف پیشخوان هل دادم.
® تابلوی شهر زادگاهم را که دیدم - پرویل بیچ، مروجی مایل اس دو تا از آبجوها تمام شده بود، و یکی هم روی صندلی بغل راننده ریخته بود. برف پاک کن ها به شدت کار می کردند. به زحمت، سعی
که پلیس بلوی آدم تنهایی به راه اندازی مرا بگیر. اما کسی جلوی ، مرا نگره ست. یکی جا حتی تلوتلو خوران، وارد یکی از آن مه وی پی او کست های شبانه روزی شدم، و از یک، آسیایی، که در مدل بارد ، د. أ. منها، شش قوطی آبجو خریدم.
او پرسید: «بلیط لاتاری؟»
در طی سالها یاد گرفته بودم موقع سستی ظاهری سرحال به خود بگیرم سر یک الکلی در نقش یک آدم حسابی - و تظاهر کردم دارم کمی دربارهی سؤال او فکر می کنم.. .
گفتم: «این دفعه نه.»
او آبجوها را در کیسه ای گذاشت. متوجه نگاه خیرهاش شدم، دو چشم مات و تیره، و با خودم فکر کردم، این آخرین چهره ای است که روی زمین می بینم.
پول خردم را به آن طرف پیشخوان هل دادم.
® تابلوی شهر زادگاهم را که دیدم - پرویل بیچ، مروجی مایل اس دو تا از آبجوها تمام شده بود، و یکی هم روی صندلی بغل راننده ریخته بود. برف پاک کن ها به شدت کار می کردند. به زحمت، سعی