نام کتاب: گوسفندان سیاه
جلیقه ی نجاتی نشان می داد که بر آن کلمه «*Patrie*» نوشته بود. آن فرد چشمان بی روحی داشت، چانه‌ای وحشی و دهانی مشخص میهن پرستانه. از او خوشم نیامد. در طرفین، تصاویر گل‌ها نصب بود و عشاقی که از هم بوسه های شیرین می گرفتند.
اثاث اتاق عین سال پیش بود. شاید مبلمان کمی نخ نماتر شده بود، اما نخ نماتر از این هم میشد مگر؟ سه پایه ی بار که رویش کپ کرده بودم یک پایه‌ی تعمیری داشت - قشنگ یادم هست در حین زد و خورد بین *فردریش* و *هانس* سر دخترک زشتی که *لیزت* نام داشت کنده شد - بر این پایه آثار قطره های خشکیده‌ی چسب، مثل بینی آب چکانی که شخص یادش رفته با دستمال تمیزش کند، هنوز بجا مانده بود.
رنه گفت: «براندی گیلاس» یک دستش بطری و با بازوی راست تشتی پر از سیب زمینی و پوست را بغل گرفته بود.
پرسیدم: «از اون معرکه هاست.»
لبهایش را مزمزه کرد: «از این بهتر پیدا نکردم، عزیز جون، واقعا معرکه اس»
«پس دو تا گیلاس برامون پر کن، باشه؟»
بطری را روی پیشخان گذاشت، تشت را قل داد روی چهار پایه‌ی کوچک پشت بار و از قفسه دو گیلاس آورد. بعد گیلاس های کم عمق را از آن مایع قرمز رنگ پر کرد.
واژه فرانسوی به معنای «وطن و میهن.»<br />Friedrich <br />Hans<br />Lisette

صفحه 6 از 100