نام کتاب: گوسفندان سیاه
درگیر و دار دومین دوره‌ی استراحت و تجدید قوای گروهان ما، که همه‌اش در آموزش نظامی و رنج و عذاب گذشت، حال و روز رنه دگرگون شد. داشت عزت نفس اش را از کف میداد. حالا دیگر اغلب اوقات تا یازده خودش را میزد به خواب. ظهرها در لباس خواب زنانه اش آبجو و لیموناد آماده می کرد، بعدازظهر دو مرتبه مکان را می بست، چون که با به سررسیدن دوره‌ی آموزش نظامی گروهان‌ها، دِه مثل چاه مستراح تخلیه شده ای سوت و کور بود و تا حوالی هفت عصر، بعد از چرت نیمروزی هم بازش نمی کرد. بی خیال دخل و خرج شده بود. به همه پول قرض میداد، سر میز با هر آدمی می نشست، هیکل تنومندش را وامی داشت به رقص، با صدای بلند می زد زیر آواز و دست آخر با نزدیک شدن صدای شیپورها به سکسکه های عصبی می افتاد.
بمحض دومین روز ورودم به ده، فوری گزارش بیماری ام را تقدیم کردم، مرضی را برگزیده بودم که درمانش فوریت می طلبید تا بابت مشورت با پزشکی متخصص عازم *آمین* یا پاریس بشوم. حوالی ده و نیم، کاملا شاداب و سرکیف، در خانه رنه را زدم. صدایی در دِه نبود، خیابانها غرق گل بودند. بعد همان صدای کش کش آشنای کفش های راحتی اش، خش خش کنار رفتن پرده، و اظهار تعجب همراه با من و من رنه: «اوه، شمایید.» در را که باز کرد دوباره گفت: «اوه شمایید، ای وروجک ها دوباره برگشتین»
Amien

صفحه 4 از 100