جرقه های کمرنگی از آنها می ماند و نمی توانم برای کسی تعریف شان کنم چرا که برای خودم هم مبهم اند.
زمانی در این فکرم که سه ماه خودم را وقف دانش چهره شناسی بکنم و اوقاتی از یک بعدازظهر دست آخر تصمیم می گیرم نقاش بشوم، یک باغبان، مکانیک، و حتی یک خیاط، و اینکه به بستر میروم با این خیال که برای معلمی به دنیا آمده ام و محکم که از خواب می پرم قانع شده ام که شغلی در بخش خدمات عمومی همان است که برای من بریده اند..!
خلاصه کنم، نه جاذبه ی عمو اتو را دارم و نه مثل او نسبتا پر تحملم. اهل حرف هم نیستم: خاموش میان مردم می نشینم و چنان بی خبر در میان سکوت از آنها پول طلب می کنم که به نظرشان اخاذی می آید. میانه ام تنها با بچه ها خوب است و کنارشان دوام می آورم. از عمو اتو تنها همین عادت دلپسند را ارث گرفته ام. نوزادان را همان دقیقه که در آغوش می گیرم آرام شده اند، و وقتی نگاهم می کنند لبخندشان می شکفد انگار که اصلا همیشه خندانند، هر چند همه می گویند چهره ام اطرافیان را به هراس می اندازد.
آدم های بی ملاحظه توصیه می کنند که به عنوان عضو تراز اول، در کودکستان پسرانه ای مشغول کار آموزگاری بشوم و دست کم با به ثمر نشاندن این طرح به ایده های همیشگی ام خاتمه دهم. اما هیچ وقت چنین کاری نخواهم کرد. به گمانم همین یک کار از ما بر نمی آید. حقیقتش ما با استعدادهای راستین خود نمی توانیم کاسبی کنیم - یا به قول امروزی ترها، از آنها بهره برداری تجاری بعمل آوریم.
در هر حال یک چیز مسلم است: اگر گوسفندی سیاهم - و به هر صورت
زمانی در این فکرم که سه ماه خودم را وقف دانش چهره شناسی بکنم و اوقاتی از یک بعدازظهر دست آخر تصمیم می گیرم نقاش بشوم، یک باغبان، مکانیک، و حتی یک خیاط، و اینکه به بستر میروم با این خیال که برای معلمی به دنیا آمده ام و محکم که از خواب می پرم قانع شده ام که شغلی در بخش خدمات عمومی همان است که برای من بریده اند..!
خلاصه کنم، نه جاذبه ی عمو اتو را دارم و نه مثل او نسبتا پر تحملم. اهل حرف هم نیستم: خاموش میان مردم می نشینم و چنان بی خبر در میان سکوت از آنها پول طلب می کنم که به نظرشان اخاذی می آید. میانه ام تنها با بچه ها خوب است و کنارشان دوام می آورم. از عمو اتو تنها همین عادت دلپسند را ارث گرفته ام. نوزادان را همان دقیقه که در آغوش می گیرم آرام شده اند، و وقتی نگاهم می کنند لبخندشان می شکفد انگار که اصلا همیشه خندانند، هر چند همه می گویند چهره ام اطرافیان را به هراس می اندازد.
آدم های بی ملاحظه توصیه می کنند که به عنوان عضو تراز اول، در کودکستان پسرانه ای مشغول کار آموزگاری بشوم و دست کم با به ثمر نشاندن این طرح به ایده های همیشگی ام خاتمه دهم. اما هیچ وقت چنین کاری نخواهم کرد. به گمانم همین یک کار از ما بر نمی آید. حقیقتش ما با استعدادهای راستین خود نمی توانیم کاسبی کنیم - یا به قول امروزی ترها، از آنها بهره برداری تجاری بعمل آوریم.
در هر حال یک چیز مسلم است: اگر گوسفندی سیاهم - و به هر صورت