نام کتاب: گوسفندان سیاه
ایده هایش بشود. او بقدر تمام کردن یک بطری *اشناپس* یا سه بطری مشروب، بسته به مقداری که قرض کرده بود به تعمق اش ادامه می داد.
دیگر بیش از این کتمان نمی کنم که مست می کرد: الکلی بود، اما هیچ وقت کسی ندید که لب به مشروب بزند. گذشته از اینها، نیاز مبرمی داشت که در خلوت مست کند. تعارف الکل به امید خلاصی از درخواست قرض‌های عمو اتو تقلای بی نهایت عبثی بود. یک بشکه تمام شراب در همان دقایق آخر، وقتی در شرف رفتن بود، مانع نمی شد که کله اش را برای بار دوم بیاورد تو و بپرسد: «خب، ممنون میشم اگه براتون ممکنه فقط در حد بخور و نمیر...؟»
اما عادت ناجور دیگری از عمو اتو که تا امروز پیش خود نگه داشته ام: بندرت قرضی را پس می داد. هر چند وقت یکبار به عنوان دانشجوی سابق حقوق، وکالتی را عهده دار می شد. همین وقت ها بود که سرش را بالا می کرد، از جیبش اسکناسی بیرون می کشید، تایش را با ظرافتی حساب شده صاف می کرد و می گفت: «خیلی لطف کردید، کمک بزرگی بود - بفرمایید پنج مارکتان!» و بعد فورا مرخص می شد و دست بالا بعد از دو روز می آمد و بیش از مقدار قبلی دوباره از طرف پول قرض می گرفت. این راز را فقط عمو اتو می دانست که چطور ممکن است حتی بدون برخورداری از آنچه در نگاه عموم شغل ثابت خوانده می شود به سن شصت سالگی رسید. مرگش به هر طریق به سبب برخی بیماریها نبود که آدم با می خوارگی مبتلایش می شود. جثه اش به قدر یک گیتار بود،
Schnapps

صفحه 33 از 100