«روی ریل های راه آهن.»
پرسیدم: «خط آهن؟ آنجا چکار میکنی؟»
«شن و سنگریزه ها را بیل میزنیم تا برای قطارها یک وقت اتفاقی نیافتد.»
گفتم: «اتفاقی برای قطارها نیافتد، کجا کار می کنی؟ سمت *ناگی واراد*؟»
«نه، مسیر *سگدین*.»
«خوبه.»
«چرا؟»
«چون اینجوری مجبور نیستم تا دم قطار دنبالت بیایم.» خنده ی نرمی کرد: «خب، بلاخره میخواهی بلند شوی.»
گفتم: «بله.» دوباره چشم هایم را بستم و خودم را از این خلا چرخان خلاص کردم، که دم هوایش نه بویی داشت و نه جریانی، تلاطم آرامی که مثل نوازش برهنه و قابل لمسی به من می خورد؛ بعد با آهی چشم باز کردم و دستم را دراز کردم طرف شلوارم که حالا، دم تخت، روی صندلی قرار داشت.
دوباره گفتم: «بله.» و از رختخواب بیرون آمدم. در حالیکه به همان ترتیب مرسوم مهیا می شدم پشت به من ایستاد: شلوارم را بالا کشیدم، بند چکمه هایم را بستم، و پیرهن خاکستری ام را تنم کردم.
لحظه ای آنجا ایستادم، حرفی نزدم، سیگار خاموش بر لبهایم بود. به
پرسیدم: «خط آهن؟ آنجا چکار میکنی؟»
«شن و سنگریزه ها را بیل میزنیم تا برای قطارها یک وقت اتفاقی نیافتد.»
گفتم: «اتفاقی برای قطارها نیافتد، کجا کار می کنی؟ سمت *ناگی واراد*؟»
«نه، مسیر *سگدین*.»
«خوبه.»
«چرا؟»
«چون اینجوری مجبور نیستم تا دم قطار دنبالت بیایم.» خنده ی نرمی کرد: «خب، بلاخره میخواهی بلند شوی.»
گفتم: «بله.» دوباره چشم هایم را بستم و خودم را از این خلا چرخان خلاص کردم، که دم هوایش نه بویی داشت و نه جریانی، تلاطم آرامی که مثل نوازش برهنه و قابل لمسی به من می خورد؛ بعد با آهی چشم باز کردم و دستم را دراز کردم طرف شلوارم که حالا، دم تخت، روی صندلی قرار داشت.
دوباره گفتم: «بله.» و از رختخواب بیرون آمدم. در حالیکه به همان ترتیب مرسوم مهیا می شدم پشت به من ایستاد: شلوارم را بالا کشیدم، بند چکمه هایم را بستم، و پیرهن خاکستری ام را تنم کردم.
لحظه ای آنجا ایستادم، حرفی نزدم، سیگار خاموش بر لبهایم بود. به
Nagyvarad<br />Szegedin