رفته بود و من می دانستم باید هنوز در کنارم باشد. نقطه ای پیدا نبود تا دستهایم را دراز کنم و کورمال کورمال به صورت و موهای صافش برسانم، دستی نداشتم؛ از حافظه، تنها تصویری ذهنی به جا مانده بود، توده ای بی خون که بر اعضایم کمترین اثری نداشت.
از این قرار بود که بیشتر اوقات احساس می کردم بر روی لبه های واقعیت راه می روم، به همان بی خیالی آدم مستی که بر لبه ی باریک پرتگاهی گام بر می دارد. در همان حال هم با حس تعادل توصیف ناپذیری تلوتلوخوران به سوی مقصدی روان بودم که دهانه اش چراغانی بود. در مسیر خیابان هایی که فقط با چند چراغ پراکندهی خاکستری رنگ روشن بود قدم میزدم، چراغهای سربی رنگی که به نظر می آمد پیش از آنکه نای انکار واقعیت را داشته باشند، فقط تلقینش می کردند. با چشمانی که نمی دید خودم را در خیابان های تاریک و دلگیری که انباشته از مردم بود فرو می بردم، می دانستم که تنهایم، تنها.
تک و تنها با تودهی کله ام، و حتی یک کلهی تمام و کمال هم نه، دماغ و چشم و گوشی دیگر در کار نبود. تک و تنها با تکه مغزی که در تقلا برای پس گرفتن حافظه بود، همانطور که کودکی از قطعات و تکه های ظاهرا بی شکل، اجسام به ظاهر درهم و برهمی سر هم می کند.
به طور حتم او کنارم دراز کشیده بود، هر چند که من حضور بدنی اش را احساس نمی کردم.
روز پیش از قطاری پیاده شدم که از راه جنوب به طرف *بالکان* و
از این قرار بود که بیشتر اوقات احساس می کردم بر روی لبه های واقعیت راه می روم، به همان بی خیالی آدم مستی که بر لبه ی باریک پرتگاهی گام بر می دارد. در همان حال هم با حس تعادل توصیف ناپذیری تلوتلوخوران به سوی مقصدی روان بودم که دهانه اش چراغانی بود. در مسیر خیابان هایی که فقط با چند چراغ پراکندهی خاکستری رنگ روشن بود قدم میزدم، چراغهای سربی رنگی که به نظر می آمد پیش از آنکه نای انکار واقعیت را داشته باشند، فقط تلقینش می کردند. با چشمانی که نمی دید خودم را در خیابان های تاریک و دلگیری که انباشته از مردم بود فرو می بردم، می دانستم که تنهایم، تنها.
تک و تنها با تودهی کله ام، و حتی یک کلهی تمام و کمال هم نه، دماغ و چشم و گوشی دیگر در کار نبود. تک و تنها با تکه مغزی که در تقلا برای پس گرفتن حافظه بود، همانطور که کودکی از قطعات و تکه های ظاهرا بی شکل، اجسام به ظاهر درهم و برهمی سر هم می کند.
به طور حتم او کنارم دراز کشیده بود، هر چند که من حضور بدنی اش را احساس نمی کردم.
روز پیش از قطاری پیاده شدم که از راه جنوب به طرف *بالکان* و
Balcan