نام کتاب: کوری
دانشکده پزشکی تعلیم حرفه ای می بینند، و اگر این دکتر، سوای این که می گوید کور شده، علنا میگوید که مرض به او سرایت کرده، زنش کیست که، هر قدر هم از طب سررشته پیدا کرده باشد، در حرف او تردید کند.
پس قابل درک است اگر زن بیچاره، در رویارویی با چنین نشانه ی انکارناپذیری، مثل هر همسر عادی دیگری، که ما اکنون با دو نفر از آنها آشنا هستیم، واکنش نشان دهد و به همسرش بچسبد و علائم طبیعی غم و غصه اش را بروز دهد. در بحبوحه ی گریه پرسید حالا چه بکنیم، باید مقامات بهداری را مطلع کنیم،
- وزارتخانه را، این اولین کاری است که باید کرد، اگر این بیماری همه گیر باشد، باید اقدامات لازم را بکنند.
- زنش که نمی خواست این آخرین رشته ی امید قطع شود، با اصرار گفت تا حالا کسی نشنیده که کوری همه گیر باشد، هیچ کس هم تا حالا ندیده که کسی بی دلیل کور بشود،
- ولی تا همین لحظه حداقل دو نفر در این وضع هستند. هنوز آخرین کلمه از دهان دکتر بیرون نیامده بود که حالت چهره اش تغییر کرد. تقریبا با خشونت زنش را از خود دور کرد، خودش را هم کنار کشید، به من نزدیک نشو، ممکن است آلوده ات کنم، و بعد در حالی که با مشتهای گره کرده به پیشانی خود می کوفت گفت عجب احمقی هستم، عجب احمقی هستم، عجب دکتر ابلهی هستم، چرا زودتر به فکرم نرسید، تمام شب را کنار تو بودم، بهتر بود در اتاق دفترم می خوابیدم و در را هم می بستم، و شاید حتی این هم کافی نبود،
- خواهش می کنم، از این حرفها نزن، هر چه باید بشود می شود، بیا، بگذار برایت صبحانه بیاورم،
- ولم کن، ولم کن،
- زنش فریاد زد نه، ولت نمی کنم، چه می خواهی، می خواهی اینور و آنور سکندری بروی و به مبل و اثاث بخوری تا دفتر تلفن را پیدا کنی و با چشمهای نداشته عقب شماره هایی که می خواهی بگردی، من هم خونسرد و بی خیال شاهد این صحنه باشم و توی کوزه ای دنج بنشینم که مبادا آلوده شوم. با سماجت بازوی شوهرش را گرفت و گفت بیا عشق من.
هنوز اول صبح بود که دکتر فنجان قهوه و نان برشته ای را که زنش برایش آماده کرده بود، خورد، و ما می توانیم تصور کنیم که با چه حالی خورد، برای سراغ گرفتن افراد پشت میز کارشان هنوز خیلی زود بود. منطق و کارآیی حکم می کرد که گزارش او درباره ی آنچه پیش آمده بود مستقیم و در اسرع وقت به نظر مقام مسؤولی در وزارت بهداری برسد، اما عقیده اش را خیلی زود عوض کرد چون متوجه شد صرف این که خود را پزشک معرفی کند که می خواهد مطلب مهمی را به اطلاع برساند برای قانع کردن کارمند ساده ای که تلفنچی، پس از مدتها خواهش و تمنا ارتباطشان را برقرار کرده بود کافی نیست. مردک برای در جریان گذاشتن مافوقش خواهان جزئیات بیشتری بود، و واضح است که یک دکتر مسؤول حاضر نیست به اولین کارمند جزئی که با او حرف می زند خبر شیوع یک بیماری همه گیر را بدهد و موجب وحشت آنی گردد. کارمندی که در آن سوی خط

صفحه 21 از 224