را ندیده نمی گیرد که نجبت، در مسیر بسیار دشوار کمال، همواره با اشکالات فراوان مواجه می شود، اما بخت چنان با گناه و فساد یار است که نرسیده به آسانسور، در آن باز شد. دو نفر از آسانسور خارج شدند، یک زوج سالمند، دختر وارد آسانسور شد، دکمهی طبقه ی سوم را فشار داد، اتاق سیصد و دوازده انتظارش را می کشید، وقتی به آن رسید، با احتیاط در زد.
به هال که آمد، خسته و خشنود گفت، من هنوز همه چیز را سفید می بینم
به هال که آمد، خسته و خشنود گفت، من هنوز همه چیز را سفید می بینم