نام کتاب: کوری
نیز حقیقت دارد که او فقط زمانی با مردی می رود که از او خوشش بیاید و او را بخواهد، نمی توانیم این امکان را نفی کنیم که همین تفاوت اساسی، باید محض احتیاط او را من حیث المجموع از این جمع مستثنی کند. این زن نیز، مثل بقیهی مردم عادی، کسب و کاری دارد و، باز مانند بقیه ی مردم عادی، از وقت آزادش برای لذت بردن و ارضای نیازهایش، استفاده می کند. اگر نمی خواستیم او را تا سطح یک صفت ساده تنزل دهیم، در مفهوم کلی، باید میگفتیم که او همانطور که دوست دارد زندگی می کند و لذت زیادی هم از زندگی اش می برد.
هوا تاریک شده بود که دختر از مطب بیرون آمد. عینکش را برنداشت، چراغ های روشن خیابان آزارش می داد، به خصوص چراغهای پرنور تبلیغاتی. به داروخانه رفت تا قطره ای را که دکتر تجویز کرده بود بخرد، تصمیم گرفت به حرف های فروشنده ی داروخانه که گفت واقعا حیف است بعضی چشمها پشت عینک دودی پنهان بمانند اعتنا نکند، این اظهار نظر، آن هم از طرف یک شاگرد داروخانه، نه فقط گستاخانه بود، بلکه توی ذوقش خورد، چون فکر می کرد عینک دودی به او جذابیت اسرارآمیزی می دهد، و توجه مردانی را که از کنارش می گذرند، جلب می کند و او می تواند واکنشی در خور به آنها نشان دهد، اما امروز مردی منتظرش بود، از این دیدار نتایج خوبی انتظار داشت، چه از نظر مالی و چه از سایر جنبه ها. مردی که با او قرار ملاقات داشت یک آشنای دیرینه بود، او نه فقط ناراحت نمی شد از این که دختر میگفت نمی تواند عینکش را بردارد، ولو وقتی که دکتر هنوز این دستور را به او نداده بود، بلکه برایش جالب بود، چیزی متفاوت بود. دختر از داروخانه خارج شد و یک تاکسی صدا زد، آدرس هتلی را داد. در صندلی لمید، از حالا لذت هایی را که در انتظارش بود مزه مزه می کرد، و ما نمی دانیم آیا مزه مزه کردن در این مورد اصطلاح مناسبی است یا نه. در این افکار غرق بود که شاید به این دلیل که کمی پیش حق ویزیت دکتر داده بود، از خودش پرسید شاید بد فکری نباشد که از همین امروز ، آنچه را که با حسن تعبیر جبران به حق زحماتش می دانست، افزایش دهد.
کمی پیش از رسیدن به مقصد به تاکسی گفت نگه دارد، با مردمی که به سمت و سوی هتل می رفتند قاطی شد، انگار می خواست آنها او را با خود بکشند و ببرند، ناشناس و بدون کوچکترین نشانه ای از شرم یا گناه. با حالتی عادی وارد هتل شد، از سرسرا به سمت بار رفت. چند دقیقه زود رسیده بود و باید منتظر می ماند، ساعت ملاقاتشان با دقت تعیین شده بود. یک نوشابه ی غیر الکلی سفارش داد، آن را با تأنی نوشید، به هیچ کس نگاه نمی کرد چون نمی خواست او را با یک زن بدکاره ی جلف که در صدد شکار مرد است اشتباه بگیرند. پس از مدتی، مثل جهانگردی که بخواهد بعد از بازدید موزه ها برای استراحت به اتاق خود برود، به سوی آسانسور رفت. یقینا هیچ کس این واقعیت

صفحه 16 از 224