مردی که بعدا ماشین مرد کور را دزدید، از پیشنهاد کمک به او در آن لحظه ی خاص، نیت پلیدی نداشت، کاملا برعکس، فقط تابع احساسات بشری و ایثاری بود که همه می دانند، دو خصلت نیک انسانی است و در جانیان سنگ دل تر از این مرد هم دیده می شود، این مرد چیزی نبود جز یک ماشین دزد ساده، بدون هیچ امیدی به ترقی، که صاحبان اصلی این حرفه استثمارش می کردند، چون آنها هستند که از نیاز تنگ دستان سوء استفاده می کنند.
در حقیقت، بین کمک به یک مرد کور به نیت دزدیدن مالش و مراقبت از یک سال مند افتان و خیزان و الکن با گوشه ی چشمی به میراثش، تفاوت چندانی نیست. فقط وقتی که به خانه ی مرد کور نزدیک شدند این فکر به طور طبیعی به سرش راه یافت و دقیقا می توان گفت که انگار با دیدن یک فروشنده ی بلیت بخت آزمایی، تصمیم به خرید یک بلیت گرفته بود، هیچ چیزی به دلش برات نشده بود، بلیت را خرید تا ببیند چه می شود، از پیش تسلیم هوس بازی های تقدیر بود، یا چیزی میشد یا هیچ چیزی نمی شد، دیگران می توانند بگویند او طبق واکنش شرطی شخصیت خود عمل کرد. شکاکان، که زیادند و سرسخت، می گویند با توجه به فطرت بشر، اگر راست باشد که موقعیت مناسب، همیشه انسان را دزد نمی کند، اما این نیز حقیقت است که در دزد شدن او نقش مهمی دارد. و اما ما، ما ترجیح می دهیم فکر کنیم که اگر مرد کور پیشنهاد دوم این نیکوکار دروغین را قبول کرده بود، در آخرین لحظه امکان داشت جوانمردی پیروز شود، اشاره ی ما به تعارف مرد است که پیشنهاد کرد نزد مرد کور بماند تا زنش برسد، کسی چه میداند شاید مسئولیت اخلاقی ناشی از اطمینانی که به او ابراز می شد، وسوسه ی بزهکاری را نفی می کرد و چه بسا موجب فاتح شدن صفات ارزشمند و شریفی می شد که همیشه در شرورترین آدمها نیز می شود یافت. برای پایان بردن سخن به شیوه ی مردمی، بنابر یک ضرب المثل قدیمی، وقتی که مرد کور خواست زیر ابرو را بردارد فقط چشم خودش را کور کرد.
وجدان اخلاقی که این همه مردمان بی فکر از آن پیروی نمی کنند و عده ی بیش تری آن را زیر پا می گذارند، چیزی است که وجود دارد و همیشه وجود داشته، اختراع فلاسفه ی عهد دقیانوس، یعنی دورانی نیست که روح بشر چیزی جز یک قضیه ی مبهم نبود. با گذشت زمان، همراه با رشد اجتماعی و تبدیل و تحول ژنتیکی، ما بالاخره وجدان خود را در رنگ خون و نمک اشک انداختیم، و انگار همین کافی نبود، چشمها را نیز تبدیل به نوعی آیینه ی درون نگر کردیم، نتیجه این که چشمها غالبا آنچه را سعی داریم با زبان انکار کنیم، بی پروا نشان
در حقیقت، بین کمک به یک مرد کور به نیت دزدیدن مالش و مراقبت از یک سال مند افتان و خیزان و الکن با گوشه ی چشمی به میراثش، تفاوت چندانی نیست. فقط وقتی که به خانه ی مرد کور نزدیک شدند این فکر به طور طبیعی به سرش راه یافت و دقیقا می توان گفت که انگار با دیدن یک فروشنده ی بلیت بخت آزمایی، تصمیم به خرید یک بلیت گرفته بود، هیچ چیزی به دلش برات نشده بود، بلیت را خرید تا ببیند چه می شود، از پیش تسلیم هوس بازی های تقدیر بود، یا چیزی میشد یا هیچ چیزی نمی شد، دیگران می توانند بگویند او طبق واکنش شرطی شخصیت خود عمل کرد. شکاکان، که زیادند و سرسخت، می گویند با توجه به فطرت بشر، اگر راست باشد که موقعیت مناسب، همیشه انسان را دزد نمی کند، اما این نیز حقیقت است که در دزد شدن او نقش مهمی دارد. و اما ما، ما ترجیح می دهیم فکر کنیم که اگر مرد کور پیشنهاد دوم این نیکوکار دروغین را قبول کرده بود، در آخرین لحظه امکان داشت جوانمردی پیروز شود، اشاره ی ما به تعارف مرد است که پیشنهاد کرد نزد مرد کور بماند تا زنش برسد، کسی چه میداند شاید مسئولیت اخلاقی ناشی از اطمینانی که به او ابراز می شد، وسوسه ی بزهکاری را نفی می کرد و چه بسا موجب فاتح شدن صفات ارزشمند و شریفی می شد که همیشه در شرورترین آدمها نیز می شود یافت. برای پایان بردن سخن به شیوه ی مردمی، بنابر یک ضرب المثل قدیمی، وقتی که مرد کور خواست زیر ابرو را بردارد فقط چشم خودش را کور کرد.
وجدان اخلاقی که این همه مردمان بی فکر از آن پیروی نمی کنند و عده ی بیش تری آن را زیر پا می گذارند، چیزی است که وجود دارد و همیشه وجود داشته، اختراع فلاسفه ی عهد دقیانوس، یعنی دورانی نیست که روح بشر چیزی جز یک قضیه ی مبهم نبود. با گذشت زمان، همراه با رشد اجتماعی و تبدیل و تحول ژنتیکی، ما بالاخره وجدان خود را در رنگ خون و نمک اشک انداختیم، و انگار همین کافی نبود، چشمها را نیز تبدیل به نوعی آیینه ی درون نگر کردیم، نتیجه این که چشمها غالبا آنچه را سعی داریم با زبان انکار کنیم، بی پروا نشان