می شود، خاطر جمع باش. دکتر دستگاه دوربین دوچشمی را که در کنار داشت بالا و پایین برد، پیچ های دقیقی را با ظرافت پیچاند و معاینه را آغاز کرد. قرنیه اشکال نداشت، سفیده ی چشم عادی بود، عنبیه سالم بود، شبکیه نقصی نداشت، عدسی مشکلی نداشت، در لکه ی زرد چیزی دیده نمی شد، عصب بینایی عیب نداشت، در هیچ جا ضایعه ای نبود. دستگاه را کنار زد، چشمهایش را مالید، و بدون این که حرفی بزند، معاینه را از نو شروع کرد، وقتی کارش تمام شد حیرت بر چهره اش نقش بسته بود، هیچ اشکالی نمی بینم، چشمهای شما کاملا سالم اند.
زن دست ها را به نشانه ی خوشحالی به هم فشرد و ذوق زده فریاد کشید نگفتم، نگفتم، مسأله ای نداری. مرد کور بدون توجه به حرفهای زنش پرسید می توانم چانه ام را از اینجا بردارم، دکتر گفت البته،
- معذرت می خواهم، اگر این طور که می گویید چشمهایم سالم اند، چرا کورم،
- فعلا نمیدانم، باید آزمایش ها و تجزیه های مفصل تری انجام دهیم، اکوگرافی، نوار مغزی،
- فکر می کنید ارتباطی به مغز داشته باشد،
- یکی از احتمالات همین است، اما بعید می دانم.
- با این حال می گویید هیچ اشکالی در چشم من نمی بینید،
- همین طور است،
- چه قدر عجیب،
- مقصودم این است که اگر شما حقیقتا کورید، این کوری شما در حال حاضر قابل توجیه نیست،
- مگر در کوری من شک دارید،
- ابدأ، مسأله در غیرعادی بودن مورد شماست، من خودم، در طی سالیان طبابتم هرگز به چنین موردی برنخورده ام، و می توانم به جرأت بگویم که در تاریخ چشم پزشکی چنین موردی دیده نشده،
- فکر می کنید علاج داشته باشد،
- اصولا باید جوابم مثبت باشد، چون هیچ ضایعه یا نقص موروثی نمی بینم، اما ظاهرا جواب شما مثبت نیست، فقط محض احتیاط، فقط به این خاطر که نمی خواهم به شما امیدی بدهم که شاید موجه از آب در نیاید،
- می فهمم، فعلا وضع از این قرار است، آیا لازم است دوا درمانی بکنم،
- فعلا ترجیح می دهم چیزی تجویز نکنم، چون مثل این است که در تاریکی نسخه بنویسم.
- مرد کور گفت، چه اشاره ی بامسمایی، دکتر وانمود کرد که حرف او را نشنیده است، از روی چهارپایه ی چرخان مخصوص معاینه بلند شد و در همان حالت ایستاده آزمایش ها و تجزیه های لازم را روی سرنسخه اش نوشت. ورقه ی کاغذ را به دست زن داد،
- این را بگیرید و جواب ها که آماده شد با همسرتان پیش من بیایید، در این فاصله اگر وضع شوهرتان تغییر کرد، به من تلفن کنید،
- چه قدر باید تقدیم کنیم دکتر،
- در اتاق پذیرش بپردازید. آنها را تا نزدیک در همراهی کرد، چند کلمه ی اطمینان بخش زمزمه کرد، باید صبر کرد و دید، باید صبر کرد و دید، نباید مأیوس شوید، و وقتی که آنها رفتند به دستشویی کوچک متصل به مطب خود رفت و مدتها در آیینه چشم دوخت، زیر لب پرسید چه می تواند باشد. بعد به اتاق مطب برگشت، منشی اش را صدا کرد، مریض بعدی را بفرستید.
آن شب مرد کور خواب دید که کور است.
زن دست ها را به نشانه ی خوشحالی به هم فشرد و ذوق زده فریاد کشید نگفتم، نگفتم، مسأله ای نداری. مرد کور بدون توجه به حرفهای زنش پرسید می توانم چانه ام را از اینجا بردارم، دکتر گفت البته،
- معذرت می خواهم، اگر این طور که می گویید چشمهایم سالم اند، چرا کورم،
- فعلا نمیدانم، باید آزمایش ها و تجزیه های مفصل تری انجام دهیم، اکوگرافی، نوار مغزی،
- فکر می کنید ارتباطی به مغز داشته باشد،
- یکی از احتمالات همین است، اما بعید می دانم.
- با این حال می گویید هیچ اشکالی در چشم من نمی بینید،
- همین طور است،
- چه قدر عجیب،
- مقصودم این است که اگر شما حقیقتا کورید، این کوری شما در حال حاضر قابل توجیه نیست،
- مگر در کوری من شک دارید،
- ابدأ، مسأله در غیرعادی بودن مورد شماست، من خودم، در طی سالیان طبابتم هرگز به چنین موردی برنخورده ام، و می توانم به جرأت بگویم که در تاریخ چشم پزشکی چنین موردی دیده نشده،
- فکر می کنید علاج داشته باشد،
- اصولا باید جوابم مثبت باشد، چون هیچ ضایعه یا نقص موروثی نمی بینم، اما ظاهرا جواب شما مثبت نیست، فقط محض احتیاط، فقط به این خاطر که نمی خواهم به شما امیدی بدهم که شاید موجه از آب در نیاید،
- می فهمم، فعلا وضع از این قرار است، آیا لازم است دوا درمانی بکنم،
- فعلا ترجیح می دهم چیزی تجویز نکنم، چون مثل این است که در تاریکی نسخه بنویسم.
- مرد کور گفت، چه اشاره ی بامسمایی، دکتر وانمود کرد که حرف او را نشنیده است، از روی چهارپایه ی چرخان مخصوص معاینه بلند شد و در همان حالت ایستاده آزمایش ها و تجزیه های لازم را روی سرنسخه اش نوشت. ورقه ی کاغذ را به دست زن داد،
- این را بگیرید و جواب ها که آماده شد با همسرتان پیش من بیایید، در این فاصله اگر وضع شوهرتان تغییر کرد، به من تلفن کنید،
- چه قدر باید تقدیم کنیم دکتر،
- در اتاق پذیرش بپردازید. آنها را تا نزدیک در همراهی کرد، چند کلمه ی اطمینان بخش زمزمه کرد، باید صبر کرد و دید، باید صبر کرد و دید، نباید مأیوس شوید، و وقتی که آنها رفتند به دستشویی کوچک متصل به مطب خود رفت و مدتها در آیینه چشم دوخت، زیر لب پرسید چه می تواند باشد. بعد به اتاق مطب برگشت، منشی اش را صدا کرد، مریض بعدی را بفرستید.
آن شب مرد کور خواب دید که کور است.