نام کتاب: پیرمرد و دریا
پسرک اینها را در یک قابلمه دوطبقه از کافه «تراس» آورده بود. دو دست کارد و چنگال و قاشق، هر کدام پیچیده در یک دستمال کاغذی، توی جیبش بود.
«اینا رو کی بهت داد؟ »
«مارتین. صاحب کافه.»
«باید ازش تشکر کنم.»
پسر گفت: «من تشکر کردم. تو لازم نیست تشکر کنی.»
پیرمرد گفت: «گوشت شکم یک ماهی درشت رو بهش میدم. حالا چند باره که به ما غذا میده، نه؟ »
«خیال می کنم.»
«پس باید یک چیزی بالاتر از گوشت شکم بهش بدهم. خیلی به ما میرسه.»
«دو تا آبجو هم داده.»
« به نظر من آبجو قوطی بهترین آبجوئه.»
«آره میدونم. اما اینا شیشه اس، آبجو هاتوئی، شیشه هاشم برمیگردونم.»
پیرمرد گفت: «خیلی زحمت کشیدی. بخوریم؟»
پسر بنرمی گفت: «من که گفتم بخوریم. گفتم در قابلمه رو باز نکنم تا حاضر بشی.»
پیرمرد گفت: «من حاضرم. فقط میخواستم دست و رومو بشورم.»
پسر با خودش گفت کجا شستی؟ شیر آب دهکده دو کوچه

صفحه 11 از 117