8
ریویر از اطاق بیرون رفت تا اندکی راه برود، و امیدوار بود آن ناراحتی را که باز بر او تاخته بود از خود براند. کسی که فقط برای کار و فعالیت حادثه آمیز زیسته بود اکنون احساس می کرد نقطه بحرانی نمایش بسوی شخصیت خود او متمایل شده است. توجه پیدا کرد که مردم کم مایه این شهرهای کوچک که گرد دسته های موسیقی خود میگشتند شاید به ظاهر زندگی جامدی داشتند، اما زندگی ایشان نیز آنات و انتهای غم انگیز مخصوص به خود را داشت، بیماری، عشق، عزا، و شاید گرفتاری خود او با چیزها را به او می آموخت، یا به قول خود او دریچه ها را به روی او می گشود.،
در حدود ساعت یازده آسوده تر دم میزد، و باز بسوی در آمده در حالی که آرام به کمک شانه راه خود را میان جمعیتهای ماندگار اطراف سینماها میگشود. سربلند کرد و نگاهی به ستاره ها افکند که بر کوچه باریک میدرخشیدند، اما بواسطه علائم درخشان هوایی چندان به چشم نمی خوردند. ریویر به خود گفت: «امشب که در هواپیمای پستی من در راه هستند مسؤول تمام آسمانها منم. آن ستاره آن بالا نشانه ای است که میان این جمعیت دنبال من می گردد و مرا می یابد. همین است که از همه چیز منقطع شده ام و خود را از همه جدا میبینم.»
ریویر از اطاق بیرون رفت تا اندکی راه برود، و امیدوار بود آن ناراحتی را که باز بر او تاخته بود از خود براند. کسی که فقط برای کار و فعالیت حادثه آمیز زیسته بود اکنون احساس می کرد نقطه بحرانی نمایش بسوی شخصیت خود او متمایل شده است. توجه پیدا کرد که مردم کم مایه این شهرهای کوچک که گرد دسته های موسیقی خود میگشتند شاید به ظاهر زندگی جامدی داشتند، اما زندگی ایشان نیز آنات و انتهای غم انگیز مخصوص به خود را داشت، بیماری، عشق، عزا، و شاید گرفتاری خود او با چیزها را به او می آموخت، یا به قول خود او دریچه ها را به روی او می گشود.،
در حدود ساعت یازده آسوده تر دم میزد، و باز بسوی در آمده در حالی که آرام به کمک شانه راه خود را میان جمعیتهای ماندگار اطراف سینماها میگشود. سربلند کرد و نگاهی به ستاره ها افکند که بر کوچه باریک میدرخشیدند، اما بواسطه علائم درخشان هوایی چندان به چشم نمی خوردند. ریویر به خود گفت: «امشب که در هواپیمای پستی من در راه هستند مسؤول تمام آسمانها منم. آن ستاره آن بالا نشانه ای است که میان این جمعیت دنبال من می گردد و مرا می یابد. همین است که از همه چیز منقطع شده ام و خود را از همه جدا میبینم.»