نام کتاب: پرواز شبانه
ما نیز جزیی از دارایی ما هستند و همین جا به سادگی سکونت کند و از دریچه خود صحنه ای را که هرگز عوض نمیشد تماشا کند. اگر میخواست به آسانی و سادگی می توانست با مردم آن قریه دوست شود؛ زیرا که همین که انتخاب به عمل آمد آدمی میتواند دنباله اقدام خود را بپذیرد و زندگی را دوست بدارد. آن انتخاب نیز همچون عشق او را پایبند می سازد. فابین در آن صورت آرزو می کرد که مدتی دراز در آنجا بماند و هم در آنجا لقمه ابدیت را به چنگ آورد. این قصبه ها و قریه های کوچک که فابین در هر یک یک ساعت می ماند، با باغهایی که دیوارهای کهن گرد آنها را گرفته بود و فابین بر فراز آنها می گذشت، چیزی جدا از همه چیز و ابدی می نمودند. اکنون گویی قریه رو به بالا می آمد تا به هواپیما برسد، و رویه هواپیما دل خود را می گشود. و فابین می اندیشید که آن پائین رفتار دوستانه در انتظار من است و دختران خوشخوی مهربان و سفره های سفید در خانه های آرام و اینها همه به تدریج رو به ابدیت قالب گرفته اند. قریه زیر بالهای هواپیما همچون نهر رو به عقب می رفت، و رازهای باغهای در بسته را بدو عرضه میداشت، که دیگر دیوارها سر نگاهدار نبودند. فابین نشست؛ و اکنون می دانست که هیچ ندیده بود، و اگر دیده بود تنها چند مرد بود که میان سنگهای خود می جنبیدند. آن قریه تنها با اجتناب خود راز مهرهای خود را حفظ می کرد و لطف مهر آمیز خود را باز میداشت؛ زیرا که برای چیره شدن بر آن راز و لطف فابین بایست دست از زندگی فعال خود می شست.
توقف ده دقیقه به پایان رسید و فابین پرواز را از سر گرفت. روی گرداند و به سان ژولیان نگریست، اکنون تنها خوشه ای از نورهای مختلف میدید، و سپس آن نورها همچون ستاره های دوردست شدند، و آنگاه ستاره ها نیز غباری چشمک زن که از نظر محو شدند، و آخرین بار فابین را وسوسه کردند.
«اعداد و صفحه آنرا نمی بینم: چراغ را روشن می کنم.»
دست به کلیدها برد، اما نور سرخی که از بالای اطاق خلبان میریخت چنان با آبی شامگاه آمیخته و رقیق شده بود که صفحه اعداد

صفحه 3 از 88