نام کتاب: پرواز شبانه
مدیون همین بدبختی بود، و همان او را وا داشته بود که تنها به خاطر کارش زندگی کند.
«ببینم، روبینو، این پله رن خیلی با تو دوست است؟»
«عرض...»
«سرزنشت که نمی کردم.»
روبینو نیم چرخی زد و با سرخمیده و قدمهای کوتاه، با همراهی ریویر به قدم زدن پرداخت. لبخندی تلخ که برای روبینو نامفهوم بود برلبان ریویر نقش بست.
«منتها ...، منتها، تو رئیس او هستی، توجه می کنی.»
روبینو گفت: «بله.»
ریویر در این فکر بود که چگونه در این شب، مانند هر شب دیگر نبردی در آسمانهای جنوبی در پیشرفت بود. یک لحظه ضعف اراده ممکن بود موجب شکست شود. شاید تا فرا رسیدن سپیده دم جنگهای بیشمار بایست می شد.
ریویر با طمانینه گفت: «روبینو، باید رعایت مقام خودت را بکنی. ممکن است فردا شب مجبور شوی به این خلبان دستور دهی به سفر خطرناکی برود. او هم باید از تو اطاعت کند.»
«بله.»
«زندگی افرادی که خیلی از تو ارجمندتر هستند در دست تو قرار دارد. اندکی درنگ کرد. این موضوع خیلی جدی است.»
تا مدتی ریویر، با همان قدمهای کوتاه، در اطاق قدم میزد.
«روبینو، اگر اینها به این جهت از تو اطاعت کنند که به تو علاقه دارند، آنوقت گولشان زده ای. هیچ حق نداری از کسی در اینجا انتظار فداکاری داشته باشی.»
«البته همین طور است.»
«و اگر اینطور فکر کنند که دوستی با تو آنها را از تکالیف شاق خلاص می کند، باز هم گولشان زده‌ای. اینها باید در هر حال اطاعت کنند. بنشین.»
ریویر دستی به شانه روبینو زد و نرم او را به طرف میز تحریر

صفحه 27 از 88