بود. و ریویر این دوستی و دوستانه بودن چیزها را خوش داشت. راست است که یکی از هواپیماها در جایی با وحشتهای شبانه دست به گریبان بود، اما باز هم خیلی چیزها به نفع او بود.
ریویر دفتر تلگرافها را عقب زد.
«دیگر کافی است.»
آنگاه همچون شب هایی که نیمی از جهان به او سپرده است از دفتر بیرون رفت تا افراد کشیک شب را سرکشی کند، و بازگشت.
مدتی بعد، کنار پنجره گشودهای ایستاده، تاریکی را اندازه می گرفت. بوئنوس آیرس در آنسوی تاریکی بود، اما امریکا نیز مانند بدن عظیم کشتی در همان تاریکی بود. از این احساس عظمت به شگفت نیامد؛ آسمان سانتیاگو در شیلی شاید آسمان بیگانه ای باشد اما همین که هواپیمای پستی به سوی سانتیاگو به پرواز درمی آمد، تا پایان آن سفر، او نیز زیر همان گنبد آسمان میزیست. هم اکنون نیز ماهیگیران پانتاگونیا به چراغهای هواپیمایی خیره شده بودند که پیامهایش را در اینجا انتظار می کشیدند. نا آرامی مبهم هواپیما در پرواز نه فقط بر دل ریویر فشار می آورد، بلکه با غرش موتور، بر پایتخت ها و شهرهای کوچک نیز سنگینی می کرد.
ریویر، شاد از این شب که نوید پیروزی میداد، باد شبهای آکنده از آشفتگی دیگری افتاد که هواپیمایی دچار خطرات شده، نجات آن کاری بس دشوار و نومیدانه نموده بود، و نداهای یاس آمیز آن هواپیما آمیخته با رگه های برق هوا به پشت رادیو بوئنوس آیرس رسیده بود. زیر بار سنگین آسمان موسیقی زرین امواج تیره و تار شده بود. ندبه و زاری در کلید پایین آهنگ هواپیما در برابر مانع کوری آور تاریکی به سرعتی سرسام آور پیش می رفت، و هیچ بانگی غم انگیزتر از این نیست!
ریویر به خاطر آورد که جای بازرسی، وقتی کارکنان کشیک شب دارند، در دفتر اداره است.
«بفرستید دنبال آقای روبینو.»
رویینو هیچ نتوانسته بود با پله رن، میهمان خود، عالم دوستی
ریویر دفتر تلگرافها را عقب زد.
«دیگر کافی است.»
آنگاه همچون شب هایی که نیمی از جهان به او سپرده است از دفتر بیرون رفت تا افراد کشیک شب را سرکشی کند، و بازگشت.
مدتی بعد، کنار پنجره گشودهای ایستاده، تاریکی را اندازه می گرفت. بوئنوس آیرس در آنسوی تاریکی بود، اما امریکا نیز مانند بدن عظیم کشتی در همان تاریکی بود. از این احساس عظمت به شگفت نیامد؛ آسمان سانتیاگو در شیلی شاید آسمان بیگانه ای باشد اما همین که هواپیمای پستی به سوی سانتیاگو به پرواز درمی آمد، تا پایان آن سفر، او نیز زیر همان گنبد آسمان میزیست. هم اکنون نیز ماهیگیران پانتاگونیا به چراغهای هواپیمایی خیره شده بودند که پیامهایش را در اینجا انتظار می کشیدند. نا آرامی مبهم هواپیما در پرواز نه فقط بر دل ریویر فشار می آورد، بلکه با غرش موتور، بر پایتخت ها و شهرهای کوچک نیز سنگینی می کرد.
ریویر، شاد از این شب که نوید پیروزی میداد، باد شبهای آکنده از آشفتگی دیگری افتاد که هواپیمایی دچار خطرات شده، نجات آن کاری بس دشوار و نومیدانه نموده بود، و نداهای یاس آمیز آن هواپیما آمیخته با رگه های برق هوا به پشت رادیو بوئنوس آیرس رسیده بود. زیر بار سنگین آسمان موسیقی زرین امواج تیره و تار شده بود. ندبه و زاری در کلید پایین آهنگ هواپیما در برابر مانع کوری آور تاریکی به سرعتی سرسام آور پیش می رفت، و هیچ بانگی غم انگیزتر از این نیست!
ریویر به خاطر آورد که جای بازرسی، وقتی کارکنان کشیک شب دارند، در دفتر اداره است.
«بفرستید دنبال آقای روبینو.»
رویینو هیچ نتوانسته بود با پله رن، میهمان خود، عالم دوستی