وقتی ریویر نوشته بود: از آقای روبینو بازرس تقاضا می شود فقط گزارش تهیه کند و شعر نگوید. اگر کارمندان را بسرعت کار تشویق کند از استعداد خود بیشتر استفاده کرده است. دیگر پیشنهاد تغییرات در دستگاه یا برای بهبود فنی نداده بود. از آن روز به بعد رویینو بازرس همانگونه که نان روزانه خود را می گرفت به جان سبکسریهای بشری افتاده بود: آن مکانیک که یک پیاله بیش از اندازه نوشیده بود، یا ناظر فرودگاه که شبها دیرگاه به خواب می رفت، یا آن خلبان که هنگام نشستن هواپیما را به زمین زده بود، گرفتار سرزنش او میشد.
ریویر درباره او می گفت: «هیچ آدم با هوشی نیست، اما همینطور که هست خیلی به درد ما میخورد.»
یکی از قواعدی که ریویر با قدرت - برای خود - مقرر کرده بود همین شناسایی کارکنانش بود و برای روبینو تنها شناسایی که اهمیتی داشت شناسایی دستورها بود.
یک روز ریویر گفته بود: «روبینو، هر وقت هواپیمایی دیرتر از وقت پرواز کرد باید پاداش وقت شناسی را قطع کنید.»
«حتی وقتی تقصیری در کار نباشد؟ مثلا وقتی بواسطه هوای مه آلود باشد.»
«حتی در صورتی که هوا مه آلود باشد.»
رویینو از دانستن آنکه رئیس او آنقدر قوی بود که از بیعدالتی هراسی نداشت غرور محرکی در خود حس کرد. حتم بود که خود روبینو از چنان نیروی سرشاری انعکاس بزرگی به چنگ می آورد و خود صاحب عظمت میشد.
آنگاه به سرپرستان فرودگاه میگفت: «حرکت را تا ساعت شش و ربع به تعویق انداخته اید دیگر نمی توانیم به شما پاداش بدهیم.
«آخر آقای روبینو، ساعت پنج و نیم آدم پیش پای خودش را هم نمیدید!»
«اینطور دستور داده اند.»
«آخر آقای رویینو، با جاروب که نمیتوانستیم ما را برویم!»
تنها او بود که در میان این اشخاص عاری از اهمیت راز را
ریویر درباره او می گفت: «هیچ آدم با هوشی نیست، اما همینطور که هست خیلی به درد ما میخورد.»
یکی از قواعدی که ریویر با قدرت - برای خود - مقرر کرده بود همین شناسایی کارکنانش بود و برای روبینو تنها شناسایی که اهمیتی داشت شناسایی دستورها بود.
یک روز ریویر گفته بود: «روبینو، هر وقت هواپیمایی دیرتر از وقت پرواز کرد باید پاداش وقت شناسی را قطع کنید.»
«حتی وقتی تقصیری در کار نباشد؟ مثلا وقتی بواسطه هوای مه آلود باشد.»
«حتی در صورتی که هوا مه آلود باشد.»
رویینو از دانستن آنکه رئیس او آنقدر قوی بود که از بیعدالتی هراسی نداشت غرور محرکی در خود حس کرد. حتم بود که خود روبینو از چنان نیروی سرشاری انعکاس بزرگی به چنگ می آورد و خود صاحب عظمت میشد.
آنگاه به سرپرستان فرودگاه میگفت: «حرکت را تا ساعت شش و ربع به تعویق انداخته اید دیگر نمی توانیم به شما پاداش بدهیم.
«آخر آقای روبینو، ساعت پنج و نیم آدم پیش پای خودش را هم نمیدید!»
«اینطور دستور داده اند.»
«آخر آقای رویینو، با جاروب که نمیتوانستیم ما را برویم!»
تنها او بود که در میان این اشخاص عاری از اهمیت راز را