می شکافتند. این قله ها و سلسله جبال گرد او میگشتند و مانند رزمناوها در جنگ دریایی خطی گرد او می کشیدند. بیرنگی شامگاهان با هوا می آمیخت، می چرخید و برمیخاست و برفراز برفها چادر می کشید. پله رن روی گردانده بود تا ببیند مگر راه بازگشتی هست، به خود لرزیده بود، پس پشت او تمامی کوردیلرا سخت در جنبش و تکاپو بود.
"از دست رفتم!"
برقله ای پیشاروی او برف چرخید و برهوا خاست - گوئی آتش نشانی از برف بود. سمت راست پله رن قله ای دیگر به هوا ترکید و یکایک، همه قله ها زیر آتش سپید میلرزیدند، گویی پیامبری ناپیدا دست بر آنها سوده همه را مشتعل ساخته بود. آنگاه نخستین هجوم سخت باد برف آلود ناگهان آغاز شد و تمامی کوههای گرداگرد خلبان به لرزه درآمد.
عمل شدید و تند چندان اثری از خود به جا نمی گذازد و پله رن چندان چیزی از ضربات باد و برف که در آن هنگام از چپ و راست بر او فرود می آمد به خاطر نداشت. تنها یک خاطره روشن در ذهن او مانده بود: و آن نبرد در گیرودار شعله های سفید بود.
به فکر فرو رفت.
"گردباد و توفان هوایی که چیزی نیست. آدم بالاخره جانش را در می برد! مهم چیزی است که پیش آمد کند - چیزی که سر راه با آن روبرو می شود!"
اما بهمان زودی در ضمنی که می پنداشت آن حال را، آن یک چهره از هزار چهره را به خاطر آورده است، فراموش کرده بود چه شکلی دارد.
"از دست رفتم!"
برقله ای پیشاروی او برف چرخید و برهوا خاست - گوئی آتش نشانی از برف بود. سمت راست پله رن قله ای دیگر به هوا ترکید و یکایک، همه قله ها زیر آتش سپید میلرزیدند، گویی پیامبری ناپیدا دست بر آنها سوده همه را مشتعل ساخته بود. آنگاه نخستین هجوم سخت باد برف آلود ناگهان آغاز شد و تمامی کوههای گرداگرد خلبان به لرزه درآمد.
عمل شدید و تند چندان اثری از خود به جا نمی گذازد و پله رن چندان چیزی از ضربات باد و برف که در آن هنگام از چپ و راست بر او فرود می آمد به خاطر نداشت. تنها یک خاطره روشن در ذهن او مانده بود: و آن نبرد در گیرودار شعله های سفید بود.
به فکر فرو رفت.
"گردباد و توفان هوایی که چیزی نیست. آدم بالاخره جانش را در می برد! مهم چیزی است که پیش آمد کند - چیزی که سر راه با آن روبرو می شود!"
اما بهمان زودی در ضمنی که می پنداشت آن حال را، آن یک چهره از هزار چهره را به خاطر آورده است، فراموش کرده بود چه شکلی دارد.