در معدن سنگ خارای متروک، سنگی برایش ناشناخته نبود. بر چهره ی آنها، حرف ها و نشانه هایی تراشیده بود؛ آنها را چون مؤمنانی به دور کشیش، منظم چیده بود. در آن معدن قدیمی اتفاق های عجیبی می افتاد.
راهش را به سوی کناره ی استخر کج کرد. سنگ های آسیا می چرخید، هیاهویی شدید و کر کننده او را در میان می گرفت. او عادت داشت در آن جا بگردد و به صدای بلند با خودش حرف بزند. پایین تر، از دریچه ی سد، آب به طور عمودی پایین می ریخت، گویی پارچه ای درخشان را برای آن که خشک شود آویزان کرده بودند؛ و هر مروارید کف، گویی نوعی زندگی مختصری داشت که نقل کند. در استخر، زیر آبشار، ماهی هایی بودند. اغلب اوقات او با قلاب ماهیگیری اش آن جا می ایستاد.
وقتی بزرگ شود غواص خواهد بود. کاری که خواهد کرد همین است. آن وقت از عرشه به آب خواهد جست، در سرزمین های ناشناخته، جایی که جنگل های بزرگ عجیب در نوسان هستند، تن به ماجرا خواهد سپرد؛ کاملا در اعماق قصری از مرجان وجود خواهد داشت. شاهزاده خانمی از پنجره به او اشاره خواهد کرد: «به درون بیا.»
همان دم شنید که از پشت سر فریادزنان صدایش می زنند: * «یوهانس» * پدرش بود که صدایش می کرد:
- از قصر به دنبالت فرستاده اند؛ باید جوان ها را با قایق به جزیره ببری.
پسرک با قدم های بلند راه افتاد. عنایت تازه و بزرگی متوجه پسر آسیابان شده بود.
خانه ی اشرافی، در چشم انداز سبز، حالت قصر کوچکی داشت، آری،
راهش را به سوی کناره ی استخر کج کرد. سنگ های آسیا می چرخید، هیاهویی شدید و کر کننده او را در میان می گرفت. او عادت داشت در آن جا بگردد و به صدای بلند با خودش حرف بزند. پایین تر، از دریچه ی سد، آب به طور عمودی پایین می ریخت، گویی پارچه ای درخشان را برای آن که خشک شود آویزان کرده بودند؛ و هر مروارید کف، گویی نوعی زندگی مختصری داشت که نقل کند. در استخر، زیر آبشار، ماهی هایی بودند. اغلب اوقات او با قلاب ماهیگیری اش آن جا می ایستاد.
وقتی بزرگ شود غواص خواهد بود. کاری که خواهد کرد همین است. آن وقت از عرشه به آب خواهد جست، در سرزمین های ناشناخته، جایی که جنگل های بزرگ عجیب در نوسان هستند، تن به ماجرا خواهد سپرد؛ کاملا در اعماق قصری از مرجان وجود خواهد داشت. شاهزاده خانمی از پنجره به او اشاره خواهد کرد: «به درون بیا.»
همان دم شنید که از پشت سر فریادزنان صدایش می زنند: * «یوهانس» * پدرش بود که صدایش می کرد:
- از قصر به دنبالت فرستاده اند؛ باید جوان ها را با قایق به جزیره ببری.
پسرک با قدم های بلند راه افتاد. عنایت تازه و بزرگی متوجه پسر آسیابان شده بود.
خانه ی اشرافی، در چشم انداز سبز، حالت قصر کوچکی داشت، آری،
Johannes