نام کتاب: وکیل خیابانی
- رودلف منم مایک ، صدای مرا روی بلندگو می شنوی ؟
- بله ، مایک حالت خوبه ؟
- خوبم ببین این آقا از من می‌خواهد درب نزدیک محوطه پذیرش را باز کنم و کیف مشکی رنگی را در راهرو بگذارم بعد در را می بندم . متوجه هستی ؟
وقتی اسلحه به پشت سرم خورد درب را به آهستگی گشودم و کیف را به راهرو انداختم حتی یک نفر را هم ندیدم

چند چیز می تواند یک وکیل شرکت بزرگ را از لذت پول در آوردن ساعتی محروم سازد، یکی از آنها خواب است. با این حال اکثر ما کم می خوابیدیم. خوردن این کار را ترغیب می کرد به خصوص موقع ناهار که موکل پول ناهار را حساب می کرد . با گذشتن آهسته دقایق نمی توانستم حساب کنم چگونه چهارصد وکیل موجود در ساختمان که منتظر اتمام جریان اسارت بودند کار می کنند و با تلفن از یک نفر پول در می آورند. فکر کردم شرکت اصلا متضرر نمی شود. بعضی از قالتاق های پارکینگ اهمیت نمی دادند قضیه چگونه فیصله می یابد ، زود باشید کار را تمام کنید.
میستر ظاهر یک لحظه خوابش برد . چانه اش پایین رفت و نفس عمیق تر شد. رافتر غرغری کرد تا توجه ام را به خود جلب کند و با سر به طرفی اشاره کرد که کاری بکنم . مشکل بود، میستر تفنگ را با دست راست نگه داشته بود اگر چرت می زد و تفنگ را از دستش می گرفتم او می توانست کار را با در دست داشتن سیم قرمز در دست چپش انجام دهد.
رافتر از من می خواست نقش قهرمان را بازی کنم با این که رافتر پست ترین و موثر ترین وکیل شرکت بود ، هنوز شریک نشده بود او در بخش من کار نمی کرد و ما در ارتش با هم نبودیم. من دستوری از او نمی گرفتم . میستر با حالتی کاملا بیدار با صدایی باز از من پرسید:
- پارسال چه قدر پول در آوردی؟
دستپاچه شدم و گفتم:
- خدای من . بگذار ببینم...
- دروغ نگو
- صد و بیست هزار تا
او این را هم نپذیرفت. دوباره پرسید:
- چه قدر بخشیدی ؟

صفحه 9 از 314