بشنوم اما نمی توانستم این اتفاق را باور کنم.
صدای آژیر از بیرون به گوش می رسید و بی سیم پلیس در راهرو صدا می کرد. میستر از من پرسید:
- ناهار چه خوردی؟
من که نمی توانستم دروغ بگویم کمی مکث کردم و گفتم:
- یک جوجه کباب در سزار.
- به تنهایی؟
- نه یک دوست را دیدم. یکی از دوستان دانشکده از فیلی.
- هر دو نفرتان چه قدر پول دادید؟
- سی دلار.
او ناراحت شد و گفت:
- سی دلار برای دو نفر؟
سرش را تکان داد و به هشت وکیل نگاه کرد. اگر از آنها می پرسید امیدوار بودم دروغ بگویند. چند شکمو بین جمع بود که سی دلار اشتهایشان را سیر نمی کرد. او از من پرسید:
- تو می دونی من چی خوردم؟
- نه!
- من سوپ خوردم. سوپ و چیپس. در یک سرپناه. سوپ مجانی و خوشحال بودم که گیرم اومد. تو می تونی صد نفر از دوستانم را با سی دلار مهمان کنی می دونی؟!
من با سر تایید کردم و متوجه بار گناهم شدم.
- همه کیف پولها، پول و ساعت و جواهرات را جمع کن.
- می تونم بپرسم چرا؟
- نه.
کیف پول، ساعت و پول نقدم را روی میز گذاشتم و شروع کردم به غارت جیبهای گروگانهای دیگر که با من بودند.
- این برای اقوام است.
میستر این را گفت. همه ما نفس راحتی کشیدیم. از من خواست اموال را داخل یک سامسونت بگذارم و آن را قفل کنم و دوباره با رئیس تماس بگیرم. رودلف با اولین زنگ جواب داد. می توانستم رهبر را در دفترش تجسم کنم.
صدای آژیر از بیرون به گوش می رسید و بی سیم پلیس در راهرو صدا می کرد. میستر از من پرسید:
- ناهار چه خوردی؟
من که نمی توانستم دروغ بگویم کمی مکث کردم و گفتم:
- یک جوجه کباب در سزار.
- به تنهایی؟
- نه یک دوست را دیدم. یکی از دوستان دانشکده از فیلی.
- هر دو نفرتان چه قدر پول دادید؟
- سی دلار.
او ناراحت شد و گفت:
- سی دلار برای دو نفر؟
سرش را تکان داد و به هشت وکیل نگاه کرد. اگر از آنها می پرسید امیدوار بودم دروغ بگویند. چند شکمو بین جمع بود که سی دلار اشتهایشان را سیر نمی کرد. او از من پرسید:
- تو می دونی من چی خوردم؟
- نه!
- من سوپ خوردم. سوپ و چیپس. در یک سرپناه. سوپ مجانی و خوشحال بودم که گیرم اومد. تو می تونی صد نفر از دوستانم را با سی دلار مهمان کنی می دونی؟!
من با سر تایید کردم و متوجه بار گناهم شدم.
- همه کیف پولها، پول و ساعت و جواهرات را جمع کن.
- می تونم بپرسم چرا؟
- نه.
کیف پول، ساعت و پول نقدم را روی میز گذاشتم و شروع کردم به غارت جیبهای گروگانهای دیگر که با من بودند.
- این برای اقوام است.
میستر این را گفت. همه ما نفس راحتی کشیدیم. از من خواست اموال را داخل یک سامسونت بگذارم و آن را قفل کنم و دوباره با رئیس تماس بگیرم. رودلف با اولین زنگ جواب داد. می توانستم رهبر را در دفترش تجسم کنم.