نام کتاب: وکیل خیابانی
میستر با همه ی افراد داخل اتاق خوب رفتار می کرد. تلفن زنگ زد و یک لحظه فکر کردم الان است که به طرفش شلیک کند او در عوض به آن اشاره کرد و من تلفن را برداشتم و مقابلش وسط میز قرار دادم.
گوشی را با دست چپ بلند کرد و با دست راستش تفنگ را نگه داشته بود که هنوز به سمت رافتر بود. اگر نه نفر ما یک حق رای داشته باشیم حتما رافتر اولین بره قربانی محسوب می شد هشت به یک.
میستر گفت:
- سلام
او گوش کرد و بعد گوشی را گذاشت روی صندلی انتهای میز نشست و گفت:
-طناب را بردار.
او می خواست هر هشت نفر از کمربند به هم متصل شوند. طناب را به آنها می بستم و سعی می کردم به صورت همکارانم هنگام تعجیل آنها به سوی مرگ نگاه نکنم، مطمئن بودم مرگ آنی و بدون دردی در انتظار ماست.
بعد تفنگ دوباره به سمت من آمد، آن را پشت کمرم حس می کردم. او می خواست آنها به هم محکم بسته شوند.
رافتر زیر لب چیزی گفت که من می خواستم سیلی به او بزنم.
آم سید توانست کمرش را خم کند تا طنابها شل شوند. کارم با او تمام شد، مالاد مود به شدت نفس می کشید و عرق می کرد. او مسن ترین افراد بود و شریک، و دو سال از حمله قلبی او می گذشت. نمی توانستم به بری نوزو که تنها دوست من در آن گروه بود نگاه کنم، ما هم سن بودیم. سی و دو ساله و در یک سال به شرکت پیوسته بودیم او به پرینسون رفت و من به یل. همسران هر دو ما اهل پراویدنس بودند، ازدواج او موفق بود، او ظرف چهار سال سه بچه داشت و زندگی من در مرحله ی یک زوال بلند مدت بود. چشمانمان به یکدیگر افتاد و هر دو به بچه هایش فکر می کردیم. خوشحال بودم بچه ای ندارم.
اولین آژیر از سری آژیر ها به صدا در آمد و میستر به من دستور داد کرکره پنج پنجره‌ی بزرگ را ببندم من این کار را با وارسی پارکینگ پایین انجام دادم، تا شاید کسی مرا ببیند و موجب نجات ما شود.
یک ماشین پلیس خالی با چراغ روشن دیده می شد، پلیس ها قبلا وارد ساختمان شده بودند و ما نه پسر سفید پوست و میستر آنجا بودیم.در آخرین آمار شرکت دریک و سوینی هشتصد وکیل را در دفاترش در دنیا داشت. بعضی آنها در واشینگتن بودند، در ساختمانی که میستر ایجاد رعب و وحشت نموده بود.
او از من خواست با رئیس تماس بگیرم و به او بگویم که مسلح است و دوازده لوله دینامیت به خود بسته است.
با رودلف تماس گرفتم که شریک مدیریت بخش من بود. پیام را مخابره کردم. او پرسید:

صفحه 6 از 314