از بالا و پایین لوله ها آویزان شده بود، و نوار چسب نقره ای رنگ آنها را به هم وصل می کرد. اولین فکری که به مغزم رسید این بود که خود را روی زمین بیاندازم و روی دست و پا به سوی در بروم و اگر ... اگر شانس بیاورم گلوله به من نمی خورد و با گلوله ی بعدی خودم را به آن سوی در پرت می کردم، اما زانو هایم می لرزیدند و خونم سرد شده بود.
صدا گنگ نفس و غرغر هشت نفری که رو به دیوار ایستاده بودند مرد اسیر کننده ما را رنج می داد او با لحن عامیانه و صبور گفت:
- لطفا ساکت باشید.
آرامش او مرا عصبی می کرد. او کمی اسپاگتی های دور کمرش را تنظیم کرد سپس از جیب شلوارش یک طناب نایلونی زرد رنگ و یک سوییچ در آورد. تفنگ را به سوی صورت های وحشتزده مقابلش چرخاند و گفت:
- نمی خواهم کسی صدمه ای ببیند!
خوب بود این را می شنیدم، اما نمی شد باور کرد. من دوازده تا لوله به کمر او دیدم که مطمئن بودم برای مرگ آنی و بدون درد کافی است. تفنگ دوباره به سوی من برگشت و او گفت:
- تو آنها را ببند.!
رافتر طاقت خود را از دست داد، یک قدم به جلو گذاشت و گفت:
- گوش کن رفیق، تو دقیقا چه می خواهی؟
سومین گلوله از بالای سرش توی سقف فرو رفت. بدون اینکه صدمه به کسی برساند. صدا مانند صدای توپ بود و مادام دویه و بقیه زنها در راهرو فریاد کشیدند. رافتر لرزید و سعی کرد راست بیاستد که آرنج گوشت آلود آم استید وسط سینه ی او را گرفت و به موقعیت اولش رو به دیوار برگرداند. آم استید با فک های بسته شده گفت:
-خفه شو.
مرد گفت:
- مرا رفیق خطاب نکن.
بعد از آن نام (رفیق) به کار گرفته نشد من که حس می کردم رهبر گروه شده ام، پرسیدم:
- مایلی تو را چه صدا کنیم؟
من این پرسش را بسیار با متانت و ادب پرسیدم و او آن را تقدیر کرد و گفت:
- میستر
صدا گنگ نفس و غرغر هشت نفری که رو به دیوار ایستاده بودند مرد اسیر کننده ما را رنج می داد او با لحن عامیانه و صبور گفت:
- لطفا ساکت باشید.
آرامش او مرا عصبی می کرد. او کمی اسپاگتی های دور کمرش را تنظیم کرد سپس از جیب شلوارش یک طناب نایلونی زرد رنگ و یک سوییچ در آورد. تفنگ را به سوی صورت های وحشتزده مقابلش چرخاند و گفت:
- نمی خواهم کسی صدمه ای ببیند!
خوب بود این را می شنیدم، اما نمی شد باور کرد. من دوازده تا لوله به کمر او دیدم که مطمئن بودم برای مرگ آنی و بدون درد کافی است. تفنگ دوباره به سوی من برگشت و او گفت:
- تو آنها را ببند.!
رافتر طاقت خود را از دست داد، یک قدم به جلو گذاشت و گفت:
- گوش کن رفیق، تو دقیقا چه می خواهی؟
سومین گلوله از بالای سرش توی سقف فرو رفت. بدون اینکه صدمه به کسی برساند. صدا مانند صدای توپ بود و مادام دویه و بقیه زنها در راهرو فریاد کشیدند. رافتر لرزید و سعی کرد راست بیاستد که آرنج گوشت آلود آم استید وسط سینه ی او را گرفت و به موقعیت اولش رو به دیوار برگرداند. آم استید با فک های بسته شده گفت:
-خفه شو.
مرد گفت:
- مرا رفیق خطاب نکن.
بعد از آن نام (رفیق) به کار گرفته نشد من که حس می کردم رهبر گروه شده ام، پرسیدم:
- مایلی تو را چه صدا کنیم؟
من این پرسش را بسیار با متانت و ادب پرسیدم و او آن را تقدیر کرد و گفت:
- میستر