نام کتاب: وزارت ترس
تقریبا بی فاصله گفتگویی درگیر شد که در آن جونز ابدا شر کت نجست، بلکه کنار دیوار ایستاده کلاه قهوه ای کهنه اش را به دست گرفته چنان گوش میداد که گویی در هتلی پشت دری گوش ایستاده است. آقای رنیت که به نحوی آشکار تمامی این تحقیقات را هوس عجیب آدمی عاری از تعادل فکری می دانست چنین استدلال می کرد که خود رو ابدا نباید در تحقیقات شرکت کند. می گفت: «کار را بکلی به من و «آ ۲» واگذار کنید. این کار محرمانه است...»
هیچ باور نمی کرد که کسی قصد جان رو را کرده باشد. می گفت: «البته ما به کتب زهر شناسی مراجعه خواهیم کرد؛ هر چند مسلم است که چیزی در آنها پیدا نخواهیم کرد.»
رو حرف خود را تکرار کرد که: «این کار اوقات مرا تلخ کرد. آن مرد افلیج گفت که درباره من تحقیق کرده بودند و با وجود این جرئت کرده بود...» ناگهان فکری به خاطرش رسید و با هیجان دنبال کلام خود گفت: «این همان زهر بود که من به زنم داده بودم. آن وقت مردم می گفتند انتحار کرده ام. به این معنی که کمی از آن زهر را جایی پنهان کرده بودم...»
آقای رنیت گفت: «اگر در این نظر شما چیز ارزشداری باشد باید قبول کرد که کیک را به آدم عوضی داده بودند. در این صورت باید کسی را که قرار بوده کیک را بگیرد پیدا کنیم. مسئله فقط رد پیدا کردن است. من و جونز کارمان رد پیدا کردن است. کار را با خانم بلرز شروع می کنیم. چون او وزن کیک را به شما گفت اما معلوم نیست چرا گفت. دلیلش این است که در تاریکی شما را با کس دیگری اشتباه کرده بوده است. حتما شباهتی در کار بوده...» آقای رنیت با جونز نگاهی رد و بدل کرد. «تمام کار به پیدا کردن خانم بلرز خلاصه می شود. این هم کار مشکلی نیست. جونز ترتیب این کار را می دهد.»
«از همه کار آسانتر این است که من خودم از مؤسسه مادران آزاد سراغ خانم بلرز را بگیرم.»

صفحه 38 از 279