«مثلا نقشه های گنج اسپانیا در سواحل ایرلند. یک چیز خیال انگیز. آن وقت از شما می خواست که نشانه اعتماد خود را به او نشان بدهید مثلا می گفت تا او به بانک برود و برگردد بیست لیره به او بدهید. البته کیک را پیش شما می گذاشت .»
«آدم مبهوت می شود که ...»
آقای رنیت گفت: «کاملا عملی می شد.» استعداد آقای رنیت در کوچک جلوه دادن هر چیز واقعاً فوق العاده بود. حتی حمله هوایی هم چیزی بود که فقط در پورلی که منزل او بود اتفاق می افتاد.
آقای رنیت گفت: «اگر در مورد چای اشتباه نکرده باشید ، یک امکان دیگر هم هست. اما توجه کنید که من باورم نمی شود. ممکن بود با نقشه قبلی دزدی خودش را به شما معرفی می کرد. شاید از گاردن پارتی شما را تعقیب کرده بوده. آیا زیاد ریخت و پاش کردید؟»
«وقتی برای گرفتن کیک اصرار کردند. یک لیره به آنها دادم.»
آقای رنیت گفت: «آدمی که یک لیره بالای یک کیک بدهد باید آدم پولداری باشد. دزدها معمولا داروی بیهوشی همراه ندارند، اما این آدم ظاهرا معتاد بوده.»
«کیک چطور؟»
«بهانه محض. واقعاً دنبال کیک نیامده بوده.»
«توضیح دیگر شما چه بود؟ گفتید ده، دوازده علت می توان برایش پیدا کرد.»
آقای رنیت انگشتانش را روی بطری ویسکی بالا و پایین می دواند و گفت: «من همیشه توضیح سرراست را ترجیح می دهم. شاید واقعاً در مورد کیک اشتباهی در کار بوده و او دنبال آن آمده است. شاید جایزه ای در آن بوده...»
«و در این صورت داروی بیهوشی باز کار خیالات من بوده.»
«این توضیح سر راست است .»
دیر باوری آمیخته به آرامش آقای رنیت، آرتور رو را لرزاند. با اکراه گفت: «در این مدت سی سال که شما کارآگاه هستید، هیچ با
«آدم مبهوت می شود که ...»
آقای رنیت گفت: «کاملا عملی می شد.» استعداد آقای رنیت در کوچک جلوه دادن هر چیز واقعاً فوق العاده بود. حتی حمله هوایی هم چیزی بود که فقط در پورلی که منزل او بود اتفاق می افتاد.
آقای رنیت گفت: «اگر در مورد چای اشتباه نکرده باشید ، یک امکان دیگر هم هست. اما توجه کنید که من باورم نمی شود. ممکن بود با نقشه قبلی دزدی خودش را به شما معرفی می کرد. شاید از گاردن پارتی شما را تعقیب کرده بوده. آیا زیاد ریخت و پاش کردید؟»
«وقتی برای گرفتن کیک اصرار کردند. یک لیره به آنها دادم.»
آقای رنیت گفت: «آدمی که یک لیره بالای یک کیک بدهد باید آدم پولداری باشد. دزدها معمولا داروی بیهوشی همراه ندارند، اما این آدم ظاهرا معتاد بوده.»
«کیک چطور؟»
«بهانه محض. واقعاً دنبال کیک نیامده بوده.»
«توضیح دیگر شما چه بود؟ گفتید ده، دوازده علت می توان برایش پیدا کرد.»
آقای رنیت انگشتانش را روی بطری ویسکی بالا و پایین می دواند و گفت: «من همیشه توضیح سرراست را ترجیح می دهم. شاید واقعاً در مورد کیک اشتباهی در کار بوده و او دنبال آن آمده است. شاید جایزه ای در آن بوده...»
«و در این صورت داروی بیهوشی باز کار خیالات من بوده.»
«این توضیح سر راست است .»
دیر باوری آمیخته به آرامش آقای رنیت، آرتور رو را لرزاند. با اکراه گفت: «در این مدت سی سال که شما کارآگاه هستید، هیچ با